Saturday, March 12, 2011

کشف جدید ناسا، حیات روی شهاب سنگ ها

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via وبلاگ رسمی آرش بیخدا by Arash_Bikhoda on 3/7/11

البته قبلاً هم آثار حیات روی شهاب سنگها دیده شده بود، اما خیلی از دانشمندان معتقد بودند این شواهد کافی برای اعلام وجود حیات در فضا نیست.

با کشف اینکه روی مریخ در گذشته آب مایع وجود داشته، اکنون دیگر در صورت درستی این مدعا شکی وجود نخواهد داشت که در فضا حیات وجود داشته و احتمالاً دارد، و حیات گرچه میتواند روی زمین نیز شکل گرفته باشد احتمالاً از آسمان به زمین آمده.

جزئیات بیشتر این کشف تازه را اینجا بخوانید:

http://blogs.nationalgeographic.com/blogs/news/breakingorbit/2011/03/nasa-alien-fossils-found-meteorite.html

همچنین توصیه میکنم این نوشتارمنشا حیات روی زندیق کریم رو بخونید تا بیشتر با ساختار شیمیایی مورد نیاز برای شکل گیری حیات آشنا شوید.

این کشف میتونه برای علاقه مندان به مسئله وجود خدا نیز دارای اهمیت باشه، نه از این نگر که این اتفاق وجود خدا را نفی میکند، بلکه از این جهت که فرضیه های پیشین را اثبات میکند و همینطور بیشتر نشان میدهد قضیه آدم و حوا و اسطوره خلق آدم از گل توسط فوت توسط خدای آسمان چقدر مضحک است.

برای افراد معمولاً در این باب این دو پرسش مطرح است که حیات چگونه اساساً شکل گرفت، و همینطور چگونه به وضعیت فعلی رسید. پاسخ پرسش نخستین مرتبط با این موضوع است و پاسخ پرسش دوم نیز فرگشت است، ارتباط این دو را در روز هفتم روزنگار زمین شناسی میتوانید ببینید، با علامت سوالی که جلوی آن است.



 
 

Things you can do from here:

 
 

:: سئوال از بنی صدر: راهکارهای شما برای یک انتخابات آزاد چیست ؟

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via بالاترین by irane on 3/11/11

اگر قانون اساسی تغییر کرد، قانون اساسی جدید بر اصل حاکمیت مردم، ولایت جمهور مردم، تهیه شد، از لحاظ قانونی اسباب انتخابات آزاد فراهم است. اما معنایش این نیست که از نظر عملی هم همینطور است. باید از لحاظ عملی ترتیباتی داد که مردم بتوانند آرای خودشان را اظهار بکنند. در غرب، یک تدابیری سنجیده اند، نمی شود گفت در اینجا تقلب نمی شود، کم و بیش می شود اما نقش تعیین کننده ندارد. رای مردم تعیین کننده است. در جامعه ای مثل ایران، مقدار تقلب را می شود پائین آورد. مثلا در شهرهای بزرگ قطعآ شدنی است. در شهرهای کوچک و روستاها مشکل تر است. ولی نه اینکه بگوییم ناشدنی است. مردم ایران تجربه دارند. در یک قرن، انقلاب مشروطه کرده اند، بعد نهضت ملی ایران و بعد هم انقلاب 1357. یک- با انتخابات آشنا هستند. دو- هر وقت آزاد بوده، مردم درست رای داده اند. یعنی کسانی را انتخاب نکرده اند که بعد خائن به آنها از آب در بیایند. حالا، از لحاظ عملی، اول قانون انتخابات است. فکر کردم که در قانون اساسی، ما اگر یک اصلی را می گذاشتیم، ممکن بود جلوی تقلبها را بگیرد، قید بشود، در هر حوزه ای، نصف به علاوه یک در انتخابات شرکت نکردند، انتخابات آنجا تجدید بشود. در غرب، در بعضی کشورها، این امر است. می شود در ایران اینرا بکار برد برای اینکه آن جامعه، وقتی دید اسباب آزادی فراهم نیست، با عدم شرکت در انتخابات، مجبور می کند که شرایط انتخابات آماده شود. در کشورهای دیگری، رای دادن اجباری است. من اینرا برای ایران مناسب نمی بینم. سه- نظارت بر انتخابات را باید بخود مردم سپرد. در دوره مشروطه، بنابراین بود که انجمن نظارت 36 نفر از فرمانداری دعوت می کرد و بین آنها، 9 نفر انتخاب میشد. حالا میشود به اصطلاح، بسته به منطقه، شهر و امکاناتش، یک انتخاب پیشکی برای انجمن نظارت انجام داد. بترتیبی که آن انجمن نظارت حتی المقدور معرف نامزدهایی که شرکت می کنند باشد، یا عالیتر اینکه بیطرف باشد. کار آسانی نیست ولی اینکه بشود انجمن شهری بدین ترتیب، ترتیب داد، شدنی است. خیلی آسانترش اینست که بگوئیم نامزدها حق داشته باشند که یک نفر را در انجمن نظارت داشته باشند. جامعه مدنی هم به اصطلاح، اکثریت، در انجمن نظارت اکثریت را داشته باشد. ترتیب کنونی بکلی بر هم بخورد، نقش دولت تا ممکن است در انتخابات کاهش پیدا کند و نقش جامعه مدنی تا ممکن است افزایش پیدا کند. مجموعه تدابیری است که میشود سنجید. اما بنظرم آنچه در قانون اساسی باید کرد، مهم تر است. آنجا، حقوق انسان، بطور کامل بیاید، اصول راهنمای دستگاه قضائی بطور کامل بیاید... اگر دستگاه قضائی از قوه مجریه مستقل باشد، هنوز نقش مهمی خواهد داشت در آزادی انتخابات. در جامعه های غربی هم، بنا بر تجربه مشاهده می شود جاهائی که استقلال قوه قضائی بیشتر است، نقش دولت و دستگاه های دولتی در انتخابات کمتر است. جاهایی که بعکس، قوه قضائی تابعیتش از قوه مجریه بیشتر است، آزادی انتخابات هم کمتر است. مثلا اروپای شرقی را و حتی فرانسه را با آلمان بنگریم، بنظرم میرسد که در آلمان انتخابات از فرانسه آزادتر است. به این جهت که قوه قضائیه در آلمان بالنسبه از فرانسه مستقل تر است.
با ۵۵ امتیاز و ۴ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 
 

Things you can do from here:

 
 

Saturday, February 12, 2011

«روزنگاشت/از کیهان شناسی تا فلسفه»

گرچه فیلتر شدیم به زودی می آم با آدرس جدید

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via Radio Koocheh by Farvahar on 2/12/11

محبوبه ‌شعاع / رادیو کوچه

mahboobeh@koochehmail.com

دوازدهم فوریه برابر با سال‌روز درگذشت «ایمانوئل کانت» فیلسوف آلمانی و از مهم‌ترین اندیش‌مندان اروپایی است. «مابعدالطبیعه اخلاق» اثر مهمی از اوست، که در سال‌های پایانی سده هجدهم منتشر ساخت. کانت در این اثر، آزادی انسان را حقی فطری و هم‌زاد او و به عنوان حقی بشری به رسمیت می‌شناسد. در نهایت وی که زاده سال 1724 بود،‌ در سال 1804 میلادی درگذشت.

«اگر از انسان امید و خواب گرفته شود، بدبخت‌ترین موجود روی زمین می‌شود.»

«ایمانوئل کانت» در «کونیگسبرگ، آلمان» و در خانواده‌ای مسیحی زاده شد. در هشت سالگی به اصرار پدر به مدرسه کشیشی در زادگاهش رفت و در این مدرسه سخت و خشک مذهبی درس خواند و در بیست و سه سالگی پس از پایان تحصیلات به مدت نه سال به تدریس خصوصی و مطالعه علوم به طور شخصی پرداخت.

«اگر از انسان امید و خواب گرفته شود، بدبخت‌ترین موجود روی زمین می‌شود.»

سپس در سی و دو سالگی تدریس رسمی خود را در دانش‌گاه آغاز کرد. وی در این سال‌ها کتاب‌هایی در زمینه ریاضیات و دینامیک نوشت و منتشر کرد و پس از انتشار کتاب‌هایی در زمینه «کیهان‌شناسی» به «فلسفه» روی آورد.

کانت در زندگی نظمی استثنایی داشت. در این مورد حتی به کنایه گفته می‌شود که مردم شهر ساعت‌های خود را با قدم زدن‌های روزانه کانت تنظیم می‌کردند. او در زندگی تفریح خاصی نداشت و زندگی زاهدانه‌ای هم‌راه با پیروی کامل از اخلاقیات را پی گرفته بود. او هیچ‌گاه ازدواج نکرد و به مسافرتی هم نرفت. وظایفش به عنوان مدرس دانش‌گاه ایجاب می‌کرد که همه بخش‌های فلسفه را درس دهد و سال‌های متمادی توان فکری خود را صرف تدریس، انتشار کتاب‌های مختلف و مقالات کرد.

و سرانجام ایمانوئل کانت در دوازدهم  فوریه 1804 میلادی و در سن 80 سالگی درگذشت. در مراسم تشییع جنازه او، مردم از شهرهای مختلف آلمان گرد آمدند تا به وی که استادی بزرگ بود، ادای دین کنند.

از آثار مهم وی می‌توان به: «نقد عقل عملی»، «نقد قوه حکم»، «نقد عقل محض» که خودش می‌گوید: این کتاب محصول دوازده سال تفکر عمیق و جدی اوست و «مابعدالطبیعه اخلاق» اثر مهمی که در سال‌های پایانی سده هجدهم منتشر ساخت. کانت در این اثر، آزادی انسان را حقی فطری و هم‌زاد او و به عنوان حقی بشری به رسمیت می‌شناسد. تا آن‌جا که دین را نیز، بر انسان نمی‌دانست. این فلسفه او «انسان‌گرایی» یا «اومانیسم» نام دارد.

و اما آزادی به مفهوم کانتی آن، مادامی که با آزادی هر فرد دیگر، بتواند در چارچوب یک قانون عمومی برقرار باشد، تنها حق اولیه‌ای است که به هر انسانی به دلیل انسان بودنش تعلق دارد. کانت همه دیگر اصل‌های حقوق بشری مانند برابری و استقلال انسان را از همین اصل بنیادین آزادی مشتق می‌داند. او در فلسفه سیاسی خود، نه تنها آخرین پیوندهای میان اندیشه سیاسی دوران جدید و دوران‌های پیش از آن را به‌طور قطعی می‌گسلد، بلکه فراتر از آن، مفهوم «حق طبیعی» عصر روشن‌گری را به گونه‌ای پی‌گیر رادیکالیزه می‌کند.

کانت از «هیوم» فیلسوف اسکاتلندی و از پیش‌روان مکتب تجربه‌گرایی تاثیر پذیری زیادی داشت و بر فلاسفه بعد از خود مانند «هگل» فیلسوف دیگر آلمانی نیز تاثیر زیادی بر جای گذاشت.

منبع‌ها:

گوگل

ویکی‌پدیا

فیلسوفان بزرگ تاریخ


 
 

Things you can do from here:

 
 

Friday, January 28, 2011

چه کنم که دستم به جایی نمیرسد؟

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via وبلاگ رسمی آرش بیخدا by Arash_Bikhoda on 1/28/11

برای من مانند روز روشن است که مردم به مفهوم عام، میتوانند بسیار شرور باشند، یکی از دلایلی که من تفکر را بر سیاست ترجیح دادم همین بود که از شر مردم در امان باشم. سقراط را یک آدم خوب نمیکشت، اما مردم او را کشتند.

مدتهاست حجت الله نیکویی زندانی و ناپدید شده است و من هر آنچه در دست داشتم کردم اما صدای من به گوش کسی نرسید.

پستی این زمانه ما را به حیواناتی بدل کرده است که زندانی شدن یک آدم بخاطر افکارش برایمان عادی شده است، هربار نام کسی را در اخبار میبینیم که فردا اعدام میشود، انگار زیاد اتفاق مهمی پیش نیامده، با خود میگوییم خوب این که خبر مهمی نیست هر روز این کار را میکنند، گویا ما پذیرفته ایم که در زمان حیات ما شرورانی حق داشته باشند آدمها را هنوز بخاطر عقایدشان و نشر آنها بکشند. گاهی فکر میکنم این عادی شدن اخبار وحشتناک ایران ما را از بانیان این جنایات پست تر میکند.

ایرانی بودنمان، میهن دوستی مان، و در ادامه آن ایرانی دوستیمان که هیچ، حتی انسانیتمان را هم این رژیم خدشه دار کرده است، که هیچ نمیکنیم.

از آدمهای عادی که مشغول روز مرگی های هر روزه هستند نمیتوان انتقادی کرد، اما فعالان حقوق بشر، روزنامه نگاران آزادیخواه چرا نام حجت الله نیکویی را مطرح نمیکنند؟

شاید میترسند از اینکه محکوم به اسلام ستیزی شوند و دکان رسانه ایشان کساد شود.

روزنامه نگارها توی این دنیا از وکلا و فعالان سیاسی و هنرمندان و متفکران نقش بیشتری روی بسط عدالت و انسانگرایی دارند. اگر این طبقه هم انسانیت و عدالتش تضعیف شود کل این اجتماع تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.

اما پرسشی که ذهن مرا مدتی است مشغول کرده است این است که من چه کنم.

پاسخی که به ذهنم میرسد هم این است که من اساساً برای ستیز با چنین چیزی اقدام کرده ام که به اینجا رسیده ام، از همان روز نخست من بخوبی میدانستم این راه چنین منظره هایی هم دارد. این است که من بیکار نخواهم نشست.

نابود باد اسلام این دین کریه تازی



 
 

Things you can do from here:

 
 

Wednesday, January 19, 2011

آخوند

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via Roshangar's blog on 1/17/11


آخوند موجودی است که در محیط های آلوده به فساد و ناآگاهی رشد مینماید و شکل ظاهری آن شباهتی نزدیک به انسان دارد .ولی روی کله شان مقدار زیادی پارچه سفید یا سیاه قرار گرفته؛ آنها هم مانند انسانها روی دو پا راه میروند .اما صورتشان با انسانها فرق... دارد بدین ترتیب که صورت آنها پوشیده ازموهای زبر و دراز است!

Permalink | Leave a comment  »


 
 

Things you can do from here:

 
 

Monday, January 10, 2011

نقدی بر ربنای استاد شجریان و روزه

کلمات کلیدی برای موتورهای جستجو
کوردستان کردستان کورد کرد مریوان دهگلان شیعه نیوز سنی نیوز سلفی نیوز وهابی نیوز بهایی خبر بانه سقز سنندج بوکان مهاباد پاوه دیواندره تکاب نقده ماکو خوی شاهین دژ موکریان میلاندوآب قامیشلی سلیمانیه ماردین دهوک آمد حکاری قروه نیوز ایلام ارومیه کرماشان اخبار هه
وال آتئیست آتیست ضد مذهب ضد دین الله نیوز نه به حکومت اسلامی کافر قم حوزه علمیه لامذهب بی دین بیخدا دین ناباور گریلا مبارز
atheistakan iranian kurdish atheist society atheist news rojhilat kurdnews kurdistan news hawal koord kord news iran news tehran news anti islam exmuslims kafar zandiq quran shia soni emrrow pertwk kudishmedia secularism for kurdistan

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via زرقان ویدیو by zarghanvideo on 1/9/11

امسال دولت محمود راستگو اعلام کرد که در ماه رمضان دعای ربنای استاد شجریان پخش نخواهد شد. داد و فریاد زیادی بلد شد که ما می خواهیم هنگام افطار دعای ربنای استاد شجریان را بشنویم.
کمتر کسی بود که کمی ژرف تر فکر کند.
در این باره باید به دونکته اساسی اشاره کرد اول اینکه روزه برای سلامتی مضر است. از نظر علمی ثابت شده که نرسیدن آب به بدن باعث مرگ سلولهای مغزی می شود. دوم اینکه استاد شجریان در بخشی از ربنای خود داستان یاران غار یا همان اصحاب کهف را می خواند. این داستان از نطر علمی مردود است. بدن انسان چه در خواب و چه در بیداری به آب و غذا نیاز دارد. قلب باید کار کند و خون را به تمام بدن پمپ نماید و برای این کار به انرژی نیاز دارد که از راه غذا خوردن به او می رسد. پس یدانیم که هیچ فردی نمی تواند بدون غذا خوردن حتی در حالت خواب چند سال زنده بماد.
در مورد روزه باید گفت که روزه اوج بی عدالتی است. یک دختر نه ساله همان روزه ای را باید بگیرد که یک مرد سی و پنج ساله می گیرد در صورتیکه هیچ گاه توان این دو نفر با هم یکسان نیست.
روزه را باورزش مقایسه کنیم. همه می گویند ورزش برای سلامتی مفید است ولی آیا ورزشی که یک مرد سی ساله انجام می دهد برای یک دختر نه ساله هم مفید است؟ البته خیر.
روزه غلط ترین نسخه برای سلامتی انسانهاست.
برای رهایی از شر اهریمن باید خرافات را کنار بگذاریم




 
 

Things you can do from here:

 
 

Sunday, January 9, 2011

آیا می دانستید که اطلاعات دینی بی دین ها از دین دارها بیشتر است!؟

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 


اکثر متدین ها کسانی هستند که قران را به زبان فارسی نخوانده اند تا بفهمند ولی بی دینها هم قران را به زبان فارسی خوانده اند و هم تاریخ اسلام را. ما در اسلام چیزی داریم بنام "شان نزول آیه". این یعنی در دوران زندگی محمد اتفاق خاصی افتاده که منجر به نزول آیه ای خاص شده است. برای فهمیدن آیه ای از قران شما باید اول شان نزول آن آیه را بدانید تا معنی دقیق آن آیه را بفهمید. شما اگر تاریخ زندگی محمد را بخوانید خواهید دید هر جا که به مشکلی بر خورد می کرده با آیه ای منصوب به الله آن مشکل را حل می کرده است.

برای مثال در اسلام شروع جنگ در 4 ماه حرام اعلام شده بود. ولی خود محمد در ماه حرام به جایی حمله کرد و آن طرف که در ماه حرام انتظار حمله را نداشت، به شدت شکست خورد. محمد وقتی که اعتراض مردم را دید که خودش قانون خودش را نقض کرده، آیه ای منصوب به الله نازل کرد تا نقض قانون خودش را توجیه کند. به همین سادگی نقض قانون اسلام ماستمالی شد.


 
 
 
 

Saturday, January 8, 2011

«مبارزه با اسلام سده ها طول خواهد کشید»

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via Donbaleh.com by matarsak13 on 1/7/11

«« مخالفت با اسلام، یا اعتراض به اسلام، یا پشت کردن به آخوند و به اسلام، هنوز ریشه‌کن شدن مفاهیم وارزشها واحساسات و عواطف اسلامی از روان و ضمیر روشنفکران و عامه نیست. بسیاری از مارکسیست‌های‌ایرانی یا توده‌ای‌ها یا ….. سکولاریسم‌خواهان …. درضمیرشان، مسلمانند، با آنکه ازآن رو برگردانیده‌اند و یکریز ازآن هم انتقاد می‌کنند. وقتی ما از اسلام دست برمی‌داریم به معنای آن نیست که اسلامی که بیش ازهزارسال در روان واحساسات وناآگاهبود ما ریشه کرده، دست ازسر ما می‌کشد! روبرگردانیدن مردم از آخوند، هنوز روبرگردانیدن از اسلام نیست. از این گذشته، باید افکاری عرضه کرد که جانشین ارزشهای اسلامی در روان وعواطف گردد. انتقاد ازاسلام، چنانکه آقای نجومی میکنند باید ادامه پیدا کند. من سی سال پیش مقالاتی نوشتم که در زیر مجموعه « آزادی، حق انتقاد ازاسلام است » همه کتابفروشی‌ها در همین خارج حاضر به فروش آن نشدند و درلندن، این کتاب را زیرمیزی می‌فروختند . علت شکست جنبش‌های چپ و لیبرال و دموکراسی‌خواهی درایران، برای آنست که روان وضمیر این افراد، هنوز گرفتار اسلامست. »» «منوچهر جمالی»

 
 

Things you can do from here:

 
 

Friday, January 7, 2011

افت و خیز اکسیژن؛ موتور محرکه‌ی تکوین حیات نخستین

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via (title unknown) by Babak M on 1/6/11

برگردان: 
احسان سنایی
no

احسان سنایی: طبق نگرش معمول موجود در خصوص تاریخ زمین، سطح اکسیژن اقیانوس‌ها در اواخر دوره‌ی Ediacaran (در حدود ۶۰۰میلیون سال پیش)؛ پس از طی چهار میلیارد سال، تقریباً به میزان کنونی‌اش ارتقا یافت. اما بیوشیمیدانان دانشگاه کالیفرنیا-ریورساید، مدارکی را یافته‌اند که طبق آن، اقیانوس‌های زمین در حدود ۴۹۹میلیون سال پیش و اندکی پس از ظهور اولیه‌ی حیوانات، باز به شرایط اولیه‌اش (یعنی سطح پایین اکسیژن محلول) برگشت و این وضعیت تا حدود ۲تا ۴میلیون سال ادامه یافت. به‌علاوه، این پژوهش‌گران عقیده دارند که چنین شرایط کم‌اکسیژنی، در قیاس با مقیاس طولانی‌تری از زمان، امری پیش پا افتاده محسوب می‌شوند.
 
پژوهش‌گران، مدعی‌اند که چنین افت و خیزی در تراز وفور اکسیژن اقیانوسی، محتمل‌ترین دلیلی‌ست که می‌تواند توجیه‌کننده‌ی یک انقلاب سریع فرگشتی، که به شکلی برجسته در فسیل‌های دوران کامبرین (در حدود ۵۴۰ تا ۴۸۸ میلیون سال پیش) نمود یافته؛ ‌باشد. طبق گزارش مزبور که در شماره‌ی ششم ژانویه‌ی نشریه‌ی علمی «نیچر» انتشار یافته، گذار اقیانوس‌های زمین از حالتی پراکسیژن طی عهد کامبرین به حالتی که هم‌اکنون می‌بینیم (و تاکنون، وقوع‌اش به‌شکلی گسترده مورد قبول جامعه‌ی علمی قرار گرفته)؛ فقط یک تحول ساده به‌شمار نمی‌رفته. دکتر «تیموتی لایونز» (Timothy Lyons)؛ استاد بیوشیمی دانشگاه کالیفرنیا ریورساید که پژوهش مزبور در آزمایشگاه وی انجام پذیرفته، در این‌باره می‌گوید: «پژوهش ما نشان از این می‌دهد که در حدود ۴۹۹میلیون سال پیش، اقیانوس‌ها مابین حالات گوناگون اکسیداسیون در نوسان بوده‌اند و چنین نوساناتی، نقشی مهم و گاه اصلی را در شکل‌گیری فرگشت اولیه‌ی جانوران سیاره از مسیر انقراض برخی گونه‌ها و باز شدن راه در پیش روی ارگانیسم‌های جدیدتر از برای جانشینی؛ ایفا نموده‌اند».
اکسیژن از ستون‌های نگه‌دارنده‌ی بقای هر جاندار است؛ اما عامل چندان مهمی برای باکتری‌های پرشمار بی‌هوازی تلقی نمی‌شود.
 
درک این‌که چگونه محیط زیست زمین، طی اعصار متفاوت از تاریخ‌اش دچار دگرگونی شده، می‌تواند که سرنخ مهمی برای دانشمندان در فهم نحوه‌ی تکوین و توسعه‌ی حیات زمین طی مراحل نخستین و بحرانی فرگشت جانوران محسوب شود. «بنجامین گیل» (Benjamin Gill)؛ سرپرست نویسندگان این گزارش که به‌عنوان دانشجو در آزمایشگاه لایونز فعالیت می‌کند، می‌گوید: «دو مقوله‌ی حیات، و محیطی که حیات در آن دایر است، ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند». گیل می‌گوید هنگامی‌که تراز اکسیژن اقیانوس‌های زمین طی تاریخ، دچار افت و خیز می‌شد؛ برخی ارگانیسم‌ها، ناتوان از تحمل وضعیت جدید می‌شدند. ضمناً اکسیژن اقیانوسی، بر چرخه‌ی دیگر عناصر مهم حیاتی نظیر آهن، فسفر و نیتروژن نیز تأثیرگذار است. وی در ادامه می‌افزاید: «قطع این چرخه‌ها، محرک دیگری برای فرگشت است. از این‌رو، وقوع تغییر در وضعیت کم‌اکسیژن اقیانوس‌های کهن؛ چه مستقیم و چه غیرمستقیم، می‌تواند انقراض‌ نسل‌های بزرگی را موجب شود».
پژوهش‌گران، حال، مشغول کار با هدف کشف تفسیری برای علت افت تراز اکسیژن اقیانوس‌ها در حدود ۴۹۹میلیون سال پیش هستند. گیل در این‌رابطه می‌گوید: «چیزی که تا به‌حال بدان پی برده‌ایم؛ مدارکی دال بر وقوع این رخداد است. ما معلول را داریم؛ اما علت را نه. افت اکسیژن، به‌مدت ۲ تا ۴ میلیون سال و احتمالاً تا زمان رشد رسوب‌گذاریِ مواد ارگانیک، که اساساً از طریق فتوسنتز (که فرآیندی اکسیژن‌زاست) ایجاد می‌شده‌اند، ادامه یافت و اینچنین، اکسیژن بیشتری در اقیانوس‌ها و جو زمین انباشته شد. وفور رسوب‌گذاریِ مواد ارگانیک که به‌نوعی، بازخورد منفی کمبود اکسیژن در اقیانوس‌ها بود؛ اقیانوس‌ها را باز به حالت پراکسیژن‌شان بازگرداند».

گیل تأکید می‌کند که درک رخدادهای گذشته‌ی زمین طی تاریخ طولانی این سیاره، به ما کمک می‌کند تا که بازنگری‌هایی را در نگرش‌مان نسبت به تغییراتی که هم‌اکنون در زمین در حال وقوع است، انجام دهیم. او می‌گوید:

«امروزه برخی قسمت‌های اقیانوس‌های جهان، در حال از دست دادن اکسیژن هستند – مثلاً خلیج «چساپیک» (Chesapeake) و ناحیه‌ای موسوم به «منطقه‌ی مرگ» در خلیج مکزیک. ما می‌دانیم که زمین در گذشته نیز همین داستان‌ها را از سر گذرانده است. فهم علل باستانی [این پدیده] و نتایج آن، می‌تواند شواهد حائز اهمیتی را در خصوص آینده‌ی پیش‌ روی اقیانوس‌هایمان دربر داشته باشد».
در این پژوهش، لایونز، گیل و همکاران‌شان؛ اقدام به بررسی محتویات کربنی، گوگردی و مولیبدنی سنگ‌هایی که از مکان‌هایی ویژه در کشورهای آمریکا، سوئد و استرالیا جمع‌آوری کرده بودند؛ نمودند. این بررسی‌ها، رویهمرفته به تیم، امکان برآورد میزان اکسیژن موجود در اقیانوس‌های زمین؛ در زمان‌هایی که آهک و رس موجود در سنگ‌ها رسوب‌گذاری می‌کردند، را داد. آن‌ها با بررسی متوالی لایه‌های هر سنگ، قادر به گردآوری تاریخ بیوشیمیایی اقیانوس‌های زمین شدند.
 
توضیح تصویر: OXY-1 – بنجامین گیل؛ پژوهشگر / عکس از Steve Bates
 
 
منبع: University of California - Riverside
 
در همین زمینه:
 
زمین و رشد ناگهان پستانداران – آذرماه ۸۹
نفس‌های زمین، در فسیل‌ها – مهرماه ۸۹ 
خزندگان، پادشاه زمین باستان - دی‌ماه ۸۸
هنگامه‌ی آتش و یخ - آبان‌ماه ۸۸ 
 
 
 
 


 
 

Things you can do from here:

 
 

امکان و امتناع فلسفه

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via (title unknown) by Babak M on 1/7/11

در نقد آرامش دوستدار − ۲۳
محمدرضا نیکفر
no

محمدرضا نیکفر – در بخش‌های پیشین در بررسی جهان‌بینی دینی به مقایسه میان اسلام و مسیحیت پرداختیم. شرح دادیم که میان اسلام و مسیحیت تفاوتی بنیادی در جهان‌بینی وجود ندارد. تفاوت آنها به جهان تاریخی آنها برمی‌گردد. در ادامه‌ی بخش پیشین به این تفاوت می‌پردازیم و نیز بررسی می‌کنیم که فلسفه به عنوان شاخص "تفکر"، در چه محیطی رشد می‌کند.

زوال مدرسه اسلامی
 
۶۴. مسئله‌ی دوستدار را این گونه مطرح کنیم: آیا در فرهنگ اسلامی تعقل امکان‌پذیر است؟ اگر تعقل را آن سان که گفته آمد (بند ۳۹) به معنای فعالیت صوری ذهن بدانیم، پاسخ قاطعانه مثبت است.فرهنگ اسلامی یکی از فرهنگهای مهم بشری است که اتفاقا وجهی از اهمیت آن دستاوردهایی است که ناشی از اندیشش صوری بوده‌اند. از میان مسلمانان ریاضی‌دانان و منطق‌دانان نامداری برخاسته‌اند. ابن‌سینا و ابن‌رشد جزو بهترین شاگردان یونانیت جهانی‌اند. آنان بدون وجود یک نظام آموزشی به آن درجه‌ی والا از اطلاع‌مندی و چالاکی فکری نمی‌رسیدند. آن نظام به بحث و پرسشگری میدان می‌داده است، بدون تفاوتی کیفی با آنچه در مدارس اروپای قرون وسطا می‌گذاشته است.
 
اینکه چرا مدرسه‌ی اسلامی زوال می‌یابد، اما مدرسه‌ی مسیحی به دانشگاه قرون وسطای پسین می‌‌رسد و سرانجام در آن فکر نو زاده می‌شود، داستانی است که پاسخ آن را بایستی از بررسی‌های مقایسه‌ای در حوزه‌ی جامعه‌شناسی تاریخی شرق اسلامی و غرب مسیحی گرفت. پاسخی مطرح در میان متخصصان امر این است: مدرسه‌ی اسلامی نتوانست بر نهاد شهر متکی شود و شهر نهادی نبود که در قبال حاکمیت اندک استقلالی داشته باشد.
 
در برابر، در اروپای قرون وسطا شهر شخصیت داشت. تا حدی خودگردان بود و با اتکا به استقلال آن بود که دانشگاه‌هایی پدید آمدند که تا حدی در قبال کلیسا و دولت استقلال داشتند. دانشگاه‌ها توانستند تاریخ‌مند شوند. از قرن ۱۳ دانشگاه اروپایی کانون علم است و اعتباری دارد که کلیسا و دولت به آن احترام می‌گذارند.
رونق مدرسه‌ی اسلامی، که نظامیه‌ها نمونه‌های درخشان آن‌اند، به آرامش و تنعم دوران و لطف دولت بستگی داشته است. مدرسه‌ی اسلامی نتوانست در نهادی چون شهر ریشه بدواند و از این رو نتوانست مستقل باشد. در دوران کوتاهی پزشکان توانستند میان مدرسه و شهر رابطه‌ برقرار کنند و شأنی بیابند که آنان را از تعرض‌ها امان دارد. بقیه‌ی دانشمندان این اقبال را نیافتند.
 
نقد طرح انتزاعی موضوع دانش
 
۶۵. طرح انتزاعی موضوع‌هایی چون دانش و پرسشگری، به خودی خود پاسخگوی مسئله‌‌های تاریخی مربوط به آنها نیستند. موضوع دانش در تاریخ یک جامعه می‌بایست در متن موضوع نهاد دانش بررسی شود.
 
مسئله‌ی نهاد دانش مسئله‌ای است مرتبط با این موضوع‌ها:

− شیوه و حد پشتیبانی حقوقی و سیاسی از این نهاد،
− حد استقلال آن در قبال نهادهای دیگر از جمله دین و دولت،
− ریشه و شأن اجتماعی نهاد،
− سنت نهاد و قدرت و ارج آن،
− نگاه دین رسمی به آن،
− تصور از آن و میزان ارج به آن در فرهنگ مردم و در میان نخبگان.
 
این فهرست کامل نیست، اما تا همین حد نشانگر این است که دین تنها عامل در تعیین ارج و جایگاه نهاد دانش نیست. دوستدار اما توضیحی تک‌بنی از تاریخ فرهنگ عرضه می‌کند. او شأن دانش را با تک‌بنِ دین توضیح می‌دهد. اما او آنچه نکرده است، توضیح است.
 
برای اینکه نوشته‌های دوستدار به عنوان توضیح مشکل دانش در خطه‌ی فرهنگی ما تلقی شوند، او می‌بایست نخست می‌کوشید ثابت کند هر چه تعیین‌کننده‌ی وضعیت و مقام نهاد دانش در سرزمین‌های اسلامی است، خود پیشاپیش به توسط نهاد دین متعین شده است؛ یعنی اگر از فهرست بالا عزیمت کنیم، او می‌باید نخست برمی‌نهاد که حقوق، سیاست، ساختار اجتماعی، روابط نهادهای مختلف اجتماعی با هم، کل حکمت عامه و مجموعه‌ی باورهای نخبگان و توده‌ی مردم توسط نهاد دین مرکز و آموزه‌ی مدون آن تعیین می‌شود. هر کس فقط یک موضوع از این موضوع‌ها را برگزیند و بخواهد در آن باب سخنی گوید جدی و علمی و سنجش‌پذیر، با اندکی پیشرفت در کار درمی‌یابد که قضیه چنان پیچیده است که نخست بایستی به همه‌ی توضیح‌های تک‌عاملی شک کرده و بایستی همه‌ی مفهوم‌ها را از نو تعریف کند تا آنها را از حالت بی‌انعطاف و بسته‌ای در آورد که عارضه‌ای ایدئولوژیک‌ است یا از کاربست نسنجیده‌ی آنها در گفتار روزمره ناشی شده است.
 
دانش و نظامی‌گری
 
۶۶. مسئله‌ی تاریخیِ نهادِ دانش مسئله‌ی جایگاه حقوقی و اجتماعی آن است.[۱] ستون تاریخ دانش، تاریخ فلسفه در معنای خاص آن، یعنی پرسشگری ریشه‌ای فلسفی در باب هستی، ارزش‌ها و مفهوم‌های بنیادین تبیین جهان نیست. تاریخ دانش، بیشتر از آنکه متأثر از تاریخ تفکر فلسفی باشد، متأثر از نظامی‌گری بوده است. فیلسوفان به نحو ساده‌دلانه‌ای در مورد نقش نهاد دکارتی در پیش‌رانی عصر جدید غلو می‌کنند. اختراع باروت مهمتر از سوبژکتیویته در معنای انتزاعی آن است. عصر جدید با غرش ابژکتیو توپ‌ها آغاز می‌شود، نه خلوت‌گزینیِ سوبژکتیو دکارتی.
 
بر این قرار پرسش از پی امکان دانش و دانشوری در جهان اسلام تبدیل‌شدنی است به پرسش از پی امکان تأسیس توپخانه در آن. جهان اسلام این امکان را داشته است که توپخانه‌ی عظیمی داشته باشد. دین به شدت مشوق این کار است.
 
دردناک است، اما واقعیت دارد: توپخانه که رشد کرد، دفاع از خود و تصرف سرزمین‌های دیگر ممکن می‌شود، از ثروت خودی حفاظت می‌شود و بر آن از راه غارت دیگران افزوده می‌شود، توپخانه‌ی استوار پایه‌های دولت را استوار می‌کند؛ دولت مقتدر مانع از زیاده‌خواهی آخوندها می‌شود. سرانجام، توپخانه‌ی غران، دولت مقتدر، ثروت فراوان و اعمال محدویت بر کارکرد کارگزاران دینی، فضایی را ایجاد می‌کنند تا دانش رشد کند.
 
دیالکتیک جریان و خلاف جریان
 
یک محصول کوچک و فرعی این باغ کودخورده و سیراب، علم است. در این باغ در جوار علم، گیاه دیگری نیز بر خلاف اراده‌ی ارباب و باغبان رشد می‌کند. این گیاهِ هرز، پرسشگری رادیکال فلسفی است. فلسفه این استعداد را دارد که تمام این دستگاه را به سخره بگیرد، تمام شئون آن را به پرسش بکشد، همه‌ی گفتار سامانده آن را پوچ و یاوه بداند. واقعیت دردناک اما آن است که اگر آن باغ خزان‌زده شود، آن "گیاه هرز"، آن عنصر مزاحم نیز می‌خشکد.
 
"هرزگی" مشخصه‌ی فلسفه‌ی حقیقی است. بدون کفران نعمت، ساختار خشونت‌آمیز و بهره‌کشانه‌ی تنعم آشکار نمی‌شود. اما متأسفانه جریان خلاف جریان، عنصر پارازیتی جریان است، بدون آن رشد نمی‌کند و بدون آن فهمیدنی نیست.
 
این را نیز باید در نظر گرفت که کل تاریخ فلسفه، تاریخ "هرزگی"، یعنی پرسشگری رادیکال نیست. در همه‌ی اعصار یک فلسفه‌ی مدرسی وجود دارد که جریان غالب را می‌سازد. فلسفه‌ی رادیکال به این فلسفه‌ی مدرسی نیز وابسته است. برخی مهارت‌ها و تردستی‌های فکری را از آن می‌آموزد و در برخورد انتقادی با آن است که چاقوی خود را تیز می‌کند و به نقادی می‌آغازد. فلسفه‌ی مدرسی اما خود چیز لوکسی است. استعداد فرهنگی برای پروراندن آن کافی نیست. جامعه‌ای بدان امکان رشد می‌دهد که ثروت و فراغت داشته باشد.
 
دوستدار، با اینکه نیچه خوانده است، به رابطه‌ی پرراز و رمز فلسفه با ثروت و قدرت یکسر بی‌توجه هست. او وجود فلسفه به عنوان پرسشگری بی‌پروا را فقط با وجود زمینه‌ای مستعد برای آن توضیح می‌دهد و در این توضیح خاک‌شناسی‌ای‌ پیش می‌گذارد که به یک دین‌شناسی منحصر می‌شود. خود این دین‌شناسی محدود به پیش گذاشتن این پرسش است که آیا مردمانی تا آن حد از دینخویی فاصله گرفته‌اند که به پرسش‌گری بی‌پروا بپردازند یا نه. دوستدار ما را فراتر نمی‌برد. مجموعه‌ی معلوم‌ها و مجهول‌های سؤال و جوابش یکی هستند. او دینخویی را آن نوع وابستگی فرهنگی تعریف می‌کند که به کندذهنی خاصی راه می‌برد که مشخصه‌ی آن ناتوانی در پرسشگری است و از طرف دیگر با تفسیری یکسر منفی از برخی پدیده‌های فرهنگی آنها را نمود ناتوانی در پرسشگری می‌بیند و آن نمودها را به دینخویی برمی‌گرداند.
دوستدار با حمله به دینخویی فقط دل ما را خنک می‌کند. این اما کافی نیست. و مسلم است که این حمله از جنس فلسفه نیست، پرسشگریِ به راستی به‌ریشه‌زننده نیست.
 
فلسفه به مثابه توانایی ادراک پوچی
 
طبعاً برای فلسفیدن، افزون بر امکان‌های اجتماعی استعدادی لازم است. این که جامعه امکان پرداختن به تفننات لوکس را بدهد، به تنهایی برای رشد فلسفه کفایت نمی‌کند. فلسفه، توانایی درک پوچی است، توانایی کشف بی‌معنایی در یک ملأِ معنایی است. نوعی افسردگی است، شامه‌ای تیز برای درک بحران است، حتا در آن هنگامی که اوضاع جور است و دنیا به کام است.
 
ملتی را نبایستی از این نظر سرزنش کرد که چرا فیلسوفان خوبی ندارند. ممکن است ملتی هیچگاه دچار دپرسیون متعالی فلسفه‌پرور نشود. ممکن است ملتی هیچگاه تراژدی را درک نکند. مهم نیست. به راحتی می‌توان انسانهای سعادتمندی را تصور کرد که به سرخوشی و عشق‌ورزی مشغول‌اند و بنابر باورهایی که از نظر یک فلسفه‌ی جدی پوچ و مضحک‌اند، همدیگر را نمی‌کشند و نمی‌آزارند، مثلا بنابر این باور که خدایانشان در ستاره‌ای دور به عشق و عشرت مشغول اند و خوش نمی‌دارند از هیچ گوشه‌ی گیتی‌صدای ناله‌ و آوای شکایتی برخیزد که عیش آنان را متنغض کند. این دین خوب، فلسفه را برنمی‌تابد. این جامعه‌ی سعادتمند، به دلیل دینخویی‌اش، هیچگونه استعداد فلسفی ندارد.
 
پایان فصل II

ادامه دارد
 
پانویس:
 
[۱]از این زاویه‌ی دید در کتاب زیر علت‌های انحطاط دانش در نزد مسلمانان و پیشرفت آن در اروپای مسیحی از قرن ۱۲ به این سو بررسی شده است. به علاقه‌مندان به روش علمی پرسشگری و پژوهش توصیه می‌شود، شیوه‌ی کار این کتاب را با شیوه‌ی کار آرامش دوستدار، که ادعانامه‌اش با پرسش‌گری آغاز می‌شود، مقایسه کنند.
Toby E. Huff, The Rise of Early Modern Science. Islam, China, and the West, Cambridge University Press 2003
این کتاب به فارسی ترجمه شده است:
توبی ای. هاف، خاستگاه نخست علم جدید: اسلام، چین و غرب، ترجمه حمید تقوی پور، نشرموسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، تهران ۱۳۸۴
همچنین عبدی کلانتری بخش‌هایی از کتاب را ترجمه کرده و در سایت "زمانه" منتشر کرده است.
 
بخش پیشین:
 
مقایسه مسیحیت و اسلام
 


 
 

Things you can do from here:

 
 

Wednesday, January 5, 2011

سروش معرفی کرد: «اسلامیک دموکراسی آو ایران»

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via Donbaleh.com by kooshan on 1/4/11

بله، این نام شکل حکومتی است که جناب آقای سروش به عنوان بدیلی مناسب برای جمهوری اسلامی متصور است. «اسلام دموکتراتیک» طرح نوینی است بر آسمان سیاسی ایران که سروش به تازگی و در پاسخ به پرسش‌های کاربران سبز لینک از ایشان رقم زده. از آنجا که دیدگاه و تفکرات اندیشمندانی همچون سروش همواره مبنای نظری و عقیدتی اقدامات برخی جریان‌های سیاسی از جمله جریان اصلاح‌طلبی در دهه اخیر برای دخول به حوزه‌های سیاسی و اجتماعی بوده لذا شایسته است با نقد و موشکافی دقیق‌تر صحبت های آن جناب، منظور و مقصود از اسلام دموکراتیک هر چه بیشتر روشن گردد تا شاید در آینده دگربار شاهد قدرت گرفتن و تسلط یافتن پدیده های نوظهور و اشکال ناشناخته سیاسی همچون «جمهوری اسلامی» در حاکمیت بر جان و مال مردم و تقدیر این کشور نباشیم، چرا که در گذر زمان و پس از به قدرت رسیدن یک جریان فکری و یا سیاسی، طرح مطالبی همچون «ندانستیم چه می‌خواهیم» و «نگفته‌اند چه هست» باری از مسئولیت ما و دردی از زخم های به جا مانده بر پیکر نحیف مادر ایران زمین کم نخواهد کرد، آنسان که جمهوری اسلامی تقدیر فرزندان سرزمین مادری را بدین شکل سیاه آلود و تباه گونه رقم زد. سروش در این مصاحبه‌ی به نسبت مفصل در ارتباط با مسایل مختلف سخن رانده، هر چند در این متن بیشتر به بخشی از مصاحبه ایشان که در ارتباط با جمهوری اسلامی و بدیل آن مطرح شده توجه شده اما شنیدن این مصاحبه و یا خواندن متن پیاده شده از آن را به همگی دوستان توصیه می‌کنم، خصوصا بخشی از آن که سروش با استفاده ابزاری از کلمات آن چنان کلام پیشین خود در ارتباط با قرآن و نقش محوری محمد در تولید آن را به یغما می‌برد که برای هر حقیقت جویی محرض می‌شود که کلام و اندیشه در قاموس عده‌ای تنها وسیله ای برای رسیدن به اهداف کوتاه مدت خود است، به گونه‌ای که می‌توان آن گاه که لازم است برای مجاب کردن بخشی و تحمیق ایشان، کلام و اندیشه‌ای را مطرح و در بزنگاه دیگر برای فرونشاندن خشم قدرت مستولی همان کلام را به کمک سفسطه و یا طرح مغالطات کلامی به گونه‌ای متضاد تفسیر نمود، برای نمونه آنجا که در مصاحبه دیگر در همین باره بیان می‌کند: «اما پیامبر به نحوی دیگر نیز آفریننده‌ی وحی است. آن‌چه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمی‌توان به همان شکل به مردم عرضه کرد؛ چون بالاتر از فهم آن‌ها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی‌صورت است و وظیفه‌ی شخص پیامبر این است که به این مضمون بی‌صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می‌داند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می‌کند.» و یا اینجا که می‌گوید: «قران معجزه است به زبان عادی خود ما... یک کتاب فوق العاد

 
 

Things you can do from here:

 
 

مانيفست آنارکو فمينيسم

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via Donbaleh.com by humanwatch on 1/5/11

خاستگاه مانفيست آنارکو فمينيسم در نروژ است . مانيفست آنارکو فمينيسم خلاصه ای از برنامۀ سياسی فمينيسم است که در سومين کنگره فدراسيون نروژ 1 تا 7 جون 1982 مورد توافق اجماع قرار گرفت.) اکثر زنان سراسر جهان هيچ گونه حق تصميم گيری در باره مسائل مهم زندگی خود ندارند . زنان از دو قسم ستم رنج می برند :1- ستم اجتماعی عمومی که بر کل مردم روا داشته می شود و 2- ستم جنس گرايی ثانوی - ستم و تبعيض به خاطر جنس شان .پنج شکل عمده از ستم وجود دارد :1 - ستم ايدئولوژيکی – تلقين عقايد توسط سنن فرهنگی ، مذهب ، تبليغات و پروپاگاندا . دخالت در عقايد و بازی با احساسات و حساسيت های زنان . رفتارهای شايع مستبد و پدرسالارانه و طرز فکر سرمايه دارانه در تمامی مناطق جهان.2 - ستم دولتی ، اشکال سلسله مراتب سازمانی که فرامين و احکام از بالا به پايين در روابط بين افراد و نيز در آنچه به اصطلاح حوزه خصوصی ناميده می شود.3 - استثمار و سرکوب اقتصادی ، به عنوان يک مصرف کننده و يک کارگر در خانه و مشاغل کم حقوق زنان .4 - خشونت مورد حمايت جامعه و حوزه خصوصی – خشونت غير مستقيم از طريق اجباری که در اثر نبود جايگزين ها يا آلترناتيوها موجب می شود و يا خشونت مستقيم فيزيکی .5 - فقدان سازماندهی و ستم حاصل از نابسامانی که موجب از بين رفتن مسئوليت وايجاد ضعف و انفعال می شود.اين عوامل همراه با يکديگر عمل می کنند و در چرخه ای بدسگال يکديگر را تقو يت می نمايند . هيچ اکسيری برای شکستن اين حلقه وجود ندارد اما شکست ناپذير نيست .

 
 

Things you can do from here:

 
 

اثرات بد بلوغ زودرس روی دختران

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via Donbaleh.com by nima1348 on 1/5/11

دخترانی که زودتر از موعد طبیعی بلوغ را تجربه می‌کنند بیش‌تر از دیگران دچار مشکلات روحی شده و به سرطان سینه دچار می‌شوند. ه گزارش سلامت نیوز به نقل ازخبرآنلاین بشواهد نشان می‌دهد امروزه دختران نسبت به قبل زودتر بلوغ را تجربه می‌کنند که از مهم‌ترین دلایل این موضوع بهبود تغذیه در طی دهه‌های اخیر و هم‌چنین افزایش میزان آلودگی‌های زیست محیطی است. اما این موضوع خطراتی هم به همراه دارد چرا که دخترانی که دچار بلوغ زودرس می‌شوند بیش‌تر از دیگران در خطر سرطان سینه قرار دارند. دلیل این موضوع این است که بدن این افراد زمان طولانی‌تری در معرض هورمون‌های زنانه قرار می‌گیرد. تحقیقات جدید انجام شده توسط دانشگاه بریستول و دانشگاه کمبریج نشان می‌دهد بین این حالت و بروز عوامل افسردگی نیز رابطه زیادی وجود دارد. در این مطالعات که در نشریه روانشناسی انگلستان انجام شده مشخص شد دخترانی که قبل از 11.5 سالگی بلوغ را تجربه می‌کنند با احتمال بسیار بالایی ممکن است در سنین 13 و 14 سالگی با بیش‌ترین احتمال در معرض خطر ابتلا به مشکلات روحی قرار دارند. اما در عوض میزان ابتلا به این مشکلات در بین دخترانی که بعد از 13.5 سالگی بلوغ را تجربه می‌کنند کم‌ترین میزان را در بین نوجوانان به خود اختصاص داده است. دکتر کارول جوینسون در این باره گفت: تحقیقات ما نشان می‌دهد دخترانی که زودتر بالغ می‌شوند تا رسیدن به اواسط سن نوجوانی دچار مشکل می‌شوند. با رسیدن به سن بلوغ تغییرات بسیاری در بدن دختران به وجود می‌آید و سطح هورمون‌های موجود دچار دگرگونی‌های زیادی می‌شود. این عوامل سبب می‌شود دختران در این احساس انزوا، نگرانی و مشکلات روحی شوند و نتوانند خود را با شرایط جدید وفق بدهند. دکتر جوینسون در این باره گفت: برای کمک به این نوجوانان مدرسه می‌تواند نقش بسیار مهم و مفیدی بازی کنند. مدارس می‌توانند با اجرای برنامه‌های خانواده محور اطلاعات مفیدی را به نوجوان و خانواده‌های آن‌ها در مورد سن بلوغ بدهند و به این ترتیب آن‌ها را برای پذیرش تغییرات جدید آماده کنند.

 
 

Things you can do from here:

 
 

امام خالق «خاوران» بود .یک یادآوری به مناسبت تجلیل بی دریغ آقای کروبی از آیت...

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via Donbaleh.com by darknight on 1/5/11

آقایان کروبی و موسوی، و خانم زهرا رهنورد زیر تیغ حکومت کودتا هستند. حکومت علیرغم آن که شب و روز تکرار می کند «جریان فتنه» شکست خورده، اما شب و روز خواب همین «جریان فتنه» را می بیند و برای شکست آن می کوشد. برخی گزارش ها حاکی است کودتاچیان عزمشان را جزم کرده اند موسوی و کروبی را دستگیر کنند. دفاع از موسوی و کروبی در برابر حکومت کودتا دفاع از جنبش مردم است و همه ی نیروهایی که این جنبش را در یک ساله و نیمه گذشته به رسمیت شناخته اند، معترض به تمام فشارهایی هستند که علیه این دو از سوی مقامات حکومت اسلامی وارد می آید. دفاع از موسوی و کروبی در برابر کودتاگران، موافقت با آن چه می گویند نیست. طیف گسترده ای از نیروهای اپوزیسیون با ارزیابی های غیرواقعی آقایان از جمله از نقش آیت الله خمینی و ارزیابی از دهه ی اول حکومت اسلامی مخالف هستند. حتی این پیشنهاد که فعلا این موضوعات مسکوت بماند، مورد توجه قرار نگرفته و آقایان موسوی و کروبی در هر فرصت با دفاع از آن چه آقای خمینی انجام داده است، نه تنها گفته های امروز خود را به زیر سوال برده اند، بلکه خنجری را درست در قلب هزاران هزار مبارز و آزادی خواهی که در «دهه ی طلایی» از استبداد خونین آقای خمینی زیان دیدند، فرو می کنند. سیاست فقط منطق نیست، احساس هم هست. نمی توان با احساس نسلی زخم خورده و قربانی داده بازی کرد و به خشن ترین وجهی این احساسات پاک را زیر پا گذاشت و از آن نسل انتظار داشت که در برابر این پایمال شدن احساس و بالاتر از آن حقیقت، ساکت بنشیند. ظاهرا آقای کروبی قصد ندارد، از این توهم پراکنی نسبت به آیت اله خمینی و پایمال کردن احساسات یک نسل و خاک پاشیدن بر چهره ی حقیقت دست بردارد. وی در نامه ای که اخیرا در پاسخ به تهمت های جریان کودتا نوشته به بی سابقه ترین ستایش ها از آقای خمینی دست زده است. آن چه او درباره ی آقای خمینی گفته است، تحریف واقعیات است. در سه مورد یادآوری های زیر را لازم می دانیم: آقای کروبی گفته است: «اگر ایشان زنده بودند در مقابل برخوردهای ناصواب دانشگاهیان و حکم های ناعادلانه زندان و محرومیت و تعلیق از تحصیل برای دانشجویان و اساتید و در یک کلام زیر گیوتین گذاشتن نهاد علم و دانش چه می کرد؟» ما شهادت می دهیم: آقای خمینی وقتی زنده بود، «انقلاب فرهنگی» را به راه انداخت. دانشگاه را تعطیل کرد. چندین دانشجو را که به دفاع از استقلال و آزادی ساحت دانشگاه برآمده بودند، کشت. هزاران دانشجو را از دانشگاه اخراج کرد، به زندان افکند و مجبور به تبعید ساخت، صدها استاد کارآزموده را از حضور در دانشگاه ممنوع و محروم ساخت و سیاه ترین دوران حیات دانشگاه را در تاریخ کشور ما بر آن تحمیل کرد و علم و دانش را «زیر گیوتین» گذاشت. آقای کروبی گفته است: «از یاد نبرده ایم بعد از اشغال سفارت آمریکا، اولین اقدام امام دستور آزادی زنان حاضر در سفارت اشغال شده آمریکا بود. اگر امام زنده بود آیا در مقابل حرمت شکنی زنان در جامعه اسلامی و زندانی کردن مادران و کتک زدن وحشیانه زنان و دختران در خیابان و بریدن احکام سنگین برای آنها سکوت می کرد؟» ما شهادت می دهیم، زمانی که آقای خمینی زنده بود، هر روز دهه ی سیاه شصت و دوران طلایی آقایان، با سلب آزادی و شکنجه و اعدام زنان ایرانی همراه بود. در دوران آقای خمینی و به دستور او به زور حجاب بر سر زنان کردند، آن ها را از مشاغل اجتماعی به کنج خانه ها راندند، به امید و آرزوی آنان خیانت کردند. هر کس را مقاومت کرد به زندان انداختند. در زندان ها دسته دسته به زنان و دختران جوان تجاوز کردند، آن ها را اعدام کردند و روز بعد با یک شاخه نبات به درب خانه هایشان رفتند... بسیاری از زندانیان سیاسی زن در دهه ی شصت در این مورد شهادت داده اند. آقای کروبی گفته است: «در تصورم نمی گنجد اوج خشونتی که بتواند در نظام اسلامی در عرض چند روز حداقل ۴ جوان را زیر شکنجه به مرگ بکشاند؛ اگر امام زنده بود آیا لکه ننگی به نام کهریزک بر پیشانی نظام می نشست؟» ما شهادت می دهیم که امام خالق «خاوران» و ده ها گورستان بی نام و نشان در شهرستان ها بود. در دوران او، در عرض چند روز، نه چهار جوان که صدها زندانی سیاسی اسیر و بی گناه را به جوخه های اعدام سپردند، آن ها را دست بسته از زندان ها به بالای چوبه های دار فرستادند و در گورهای جمعی دفن کردند و گورهایشان را از خانواده ها و مردم پنهان کردند و هنوز هم که هنوز هست، فرزندان و شاگردان امام حاضر نیستند مهر سکوت دربرابر این جنایت از لب بردارند و توضیح دهند بزرگترین کشتار جمعی زندانیان سیاسی در ایران چرا و به چه دلیل و چگونه در زمان آقای خمینی اتفاق افتاد؟ آن چه امروز آقای خامنه ای و پیروانش و جریان کودتایی از کشت و کشتار و سرکوب مردم و نقض حقوق اساسی آن ها می کنند، همه در دوران امام خمینی پایه گذاری شد. تا این حقیقت پذیرفته نشود، تا مردم هنوز با خیال «جمهوری اسلامی با قرائت رحمانی» فریب داده شوند، هیچ گشایشی در افق جنبش آزادی خواهانه در ایران پدید نمی آید. نمی توان با سجده ی یک دیکتاتور، به مبارزه با دیکتاتور دیگری برخواست.

 
 

Things you can do from here:

 
 

آیا کوچک شدن مغز به معنی کم‌هوش شدن است؟

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via Donbaleh.com by gilgamysh on 1/5/11

رسانه آمریکایی «نشنال پابلیک ریویو» (ان‌پی‌آر) روز دوم ژانویه مطلبی را در سایت خود منتشر کرد با عنوان «مغزهای ما دارد آب می‌رود. آیا داریم احمق‌تر می‌شویم؟» نویسنده این مقاله پیرامون واقعیت علمی کوچک شدن تدریجی مغز نوع بشر با دانشمندان سخنی داشته‌است بدین مضمون: در بسیاری موارد بشر می‌کوشد تا به ابعاد بزرگ‌تری دست پیدا کند اما این در مورد مغز صادق نیست و در این مورد بزرگ شدن مترادف با بهتر شدن نیست. حتی دانشمندان اینک خلاف این روند را بیان می‌کنند و می‌گویند با تکامل انسان در طول تاریخ، مغز انسان هم در واقع کوچک‌تر شده‌است. کوچک‌تر شدن اندازه مغز به عنوان یک واقعیت تکاملی از جمله باعث تعجب کاتلین مک‌آلیف، نویسنده متون علمی شده‌است. وقتی که خبرنگار سایت شبکه رادیویی «ان‌پی‌آر» این مطلب را برای او توضیح داد خانم مک‌آلیف با تعجب گفت که تا کنون فکر می‌کرده مغز انسان به تدریج در حال بزرگ شدن است. کاتلین مک‌آلیف الان دریافته‌است که این ماجرا تا ۲۰ هزار سال پیش درست بوده اما از آن زمان مغز نیاکان ما جریان معکوسی را طی کرده و به مرور کوچک‌تر شده‌است و این روند کوچک‌تر شدن هم‌چنان هم ادامه دارد. انسان‌های اولیهٔ گونه کرومَنیون که نزدیک به ۲۰ تا ۳۰ هزار سال پیش در اروپا زندگی می‌کردند بزرگترین اندازه مغز را در میان گونه‌های انسان در طول تاریخ دارا بوده‌اند و مغز انسان امروزی از آن زمان ۱۰ درصد کوچک‌تر شده‌است که به گفته مک‌آلیف این یعنی تقریباً به اندازه یک توپ تنیس. متخصصان هنوز درباره علل و پیامدهای این روند تکاملی مطمئن نیستند. برخی بر این باورند که این روند می‌تواند جریانی رو به کم‌هوشی باشد. دیوید گیری، یک دانشمند روان‌شناسی «شناخت»، در این زمینه استدلال می‌کند که همزمان با پیچیده‌تر شدن جامعه انسانی، افراد برای بقا و تولید نسل به اندازه انسان‌های قدیمی نیازی به استفاده از هوش خود ندارند. اما همه پژوهشگران هم به این اندازه بدبین نیستند. برایان هِیر، از مردم‌شناسان «مؤسسه علوم مغزی دانشگاه دوک» آمریکا بر این باور است که کاهش اندازه مغز در واقع یک امتیاز تکاملی است. مغز اهلی برایان هیر می‌گوید که کوچک‌تر شدن مغز نشانه اینست که انتخاب طبیعی در انسان به سوی خشونت‌گرایی کمتر می‌رود یا به عبارت دیگر مدارا و تسامح در نوع بشر رو به افزایش است. او می‌افزاید زمانی که روند تکاملی و گزینش طبیعی یک گروه به سوی خشونت کمتر پیش می‌رود، این گروه را می‌توان یک جامعه «اهلی» نامید. نگاهی به بدن شماری از گونه‌های اهلی از جانوران از جمله میمون، سگ یا بوقلمون نشان‌دهنده رشد برخی از ویژگی‌های جسمانی در آنها است. از جملهٔ این روندها می‌توان به استخوان‌بندی سبک‌تر و باریک‌تر، پیشانی صاف و سرانجام مغز کوچک‌تر اشاره کرد. تمرکز پژوهش‌های برایان هیر بر شامپانزه‌های معمولی و شامپانزه‌های کوتوله یا همان بونوبوها قرار گرفته‌است. این جانوران از نظر تکاملی همانندی بسیاری با انسان دارند ولی از نظر جسمانی بسیار متفاوت از یکدیگر هستند. مغز بونوبوها از شامپانزه‌ها کوچک‌تر و هم‌چنین پرخاشگری آنها از شامپانزه‌ها کمتر است. هر دو جانور دارای قدرت شناخت و توان حل مشکلات‌اند. به گفته هیر شامپانزه‌ها در صورتی که نیاز به کار گروهی باشد از عهده چاره‌یابی بر نمی‌آیند اما بونوبوها توانایی این کار را دارند. به گفته او: به هنگام کم بودن خوراکی‌ها و سخت بودن مسئله تقسیم خوراک، بونوبوها قادر به حل این مشکل هستند اما شامپانزه‌ها زمانی که در همان موقعیت قرار می‌گیرند از همکاری و مشکل‌گشایی سر باز می‌زنند، با وجودی که راهش را

 
 

Things you can do from here:

 
 

چی شد که آدم از بهشت رانده شد یا همان داستان خلقت

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via مگس by مگس on 12/20/10

اخیرا در کاوشهای باستان شناسان، دفتر خاطراتی که منسوب به خداست پیدا شده است. چند برگ اول آن که از زبان کائناتی به پارسی برگردان شده است، معمای اخراج آدم از بهشت را حل کرده است

روز یک خلقت: امروز بالاخره زمان را خلق کردیم. این ایده خلق زمان را خودمان خیلی خوشمان آمد. قبلا که فقط توی سه بعد حرکت میکردیم، همش به خودمان که قبلا از آنجا رد شده بودیم برخورد میکردیم و مجبور بودیم مثل کولی ها هر روز یک گوشه کائنات بنشینیم. حالا دیگر همه آنها توی بعد زمان گم شده اند و ما کلی جا داریم که برای خودمان بچرخیم.

روز سوم: عجب سوت و کور و مزخرف شده این کائنات! این همه برج و بارو ساختیم یکی نیست بشود پزش را به آن بدهیم. باز قبلا خود گذشته امان همه جا بود، این سوت و کوری به چشم نمی آمد.

روز پنجم: یک مشت فرشته آفریدیم، سرمان گرم شود. فعلا که خوب است. خیلی خوشمان آمده است، کلی سرگرم شدیم.

روز هفتم: خسته شدیم از این فرشته ها! توی سرشان میزنی باز هم عین بز عبادت میکنند. آخر فرشته هم اینقدر بدبخت!

روز هشتم: دادیم این تقویم کائنات را جبرئیل تنظیم کند که دو روز دو روز نپرد، مثل آدم روزهای زوج هم داشته باشیم.

روز دهم: خاک بر سر این جبرئیل کنند با این تقویم درست کردنش. حالا روز فرد نداریم. اصلا تصمیم گرفتیم یک موجود دیگر بسازیم که دو زار شعور داشته باشد.

روز دوازدهم: بالاخره بلوپرینت این موجود جدید را در آوردیم. فردا میخواهیم نسخه آزمایشی را بسازیم.

روز چهاردهم: نسخه آزمایشی را ساختیم. یک کم نکره از آب در آمد، ولی اشکال ندارد. اسمش را آدم گذاشتیم. به فرشته ها گفتیم به او سجده کنند. البته فکر میکنیم که یک مشکلی در طراحی او وجود دارد، با همه چیز میخواهد سکس داشته باشد. جبرئیل، میکائیل و عزرائیل را همان صبح ترتیب داده، نکیر و منکر را هم برای شام دعوت کرده، غلط نکنم برنامه اورجی میخواهد ترتیب بدهد.

روز شانزدهم: باید یک فکری برای این آدم بکنم. پدر سوخته امروز به ما چشمک میزد. فکر کنم بهتر است جفتی برای او درست کنم که دیگر به بقیه اهالی کائنات کار نداشته باشد.

روز هجدهم: امروز جفت آدم را درست کردیم. نواقص طراحی اولیه را نیز رفع کردیم. عجب جیگری شده است. کوفتش بشود. فکر میکنیم که دیگر بی خیال ما بشود.

روز بیستم: عجب غلطی کردیم این آدم را آفریدیم. کلا دست بردار نیست. جبرئیل که پاک اوا خواهر شده و رفته پی کارش، عزرائیل هم ابرو بر میدارد و صدا نازک میکند. اینجوری پیش برود ما به جای باریتعالی میشویم مامان این مکان.

روز بیست و دوم: امروز مخ حوا را زدیم که برود سیب بخورد تا بهانه کنیم و قبل از اینکه اینها کلا بارگاه ما را به گند بکشند از بهشت بیرونشان کنیم. آخ دلمان خنک شد وقتی با لگد پرتشان کردیم توی زمین.

روز بیست و چهارم: آخیش دوباره بارگاهمان روی آرامش به خودش دید. فقط این جبرئیل و عزرائیل یک کم بهانه گرفتند که آن هم درست میشود.


 
 

Things you can do from here:

 
 

باور نمی‌کردیم خمینی دروغ بگوید

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via TehranReview by Ali on 1/4/11

Click here to view the embedded video.


این‌ها جملاتی است که ابوالحسن بنی‌صدر در مورد آیت‌الله خمینی می‌گوید:«باور نمی‌کردیم یک مرجع تقلید دروغ بگوید…»، «در مورد همین ولایت فقیه آقای خمینی پنج بار نظرهای ضد و نقیض اظهار کرده…»، «شما نمی‌توانید یک مورد پیدا کنید که ابتکار خودش باشد. همین تزِ ولایت فقیه هم جواب یک سوال بود که در درس‌های نجف از او پرسیدند وگرنه خودش ابتکار نکرده بود….»

ابوالحسن بنی‌صدر، نخستین رییس جمهور تاریخ ایران، میهمان دومین شماره از گفت‌وگوی مجله‌ی تصویریِ «دیدگاه»، است. محور نخست گفت‌و‌گوی ما بررسی تفکر و مواضع سیاسی آیت‌الله خمینی در دوره‌های مختلف از زبان بنی‌صدر است. بسیاری از اصلاح‌طلبان و رهبران جنبش سبز، دولت محمود احمدی‌نژاد و قدرت کنونی حاکم بر ایران را دور از آرمان‌ها و هدف‌های آیت‌الله خمینی می‌دانند. آن‌ها معتقدند راه برون‌رفت از بحران کنونی ایران، بازگشت به آرمان‌های بنیان‌گذار جمهوری اسلامی است. شعار اصلی اصلاح‌طلبان در پافشاری بر بازگشت به آرمان‌های آیت‌الله خمینی استراتژی است یا تاکتیک؟ آیا آیت الله خمینی واقعا به ولایت مطلقه‌ی فقیه اعتقاد داشت؟ بنی‌صدر سیر آرمان‌خواهی آیت‌الله خمینی را چگونه تفسیر می‌کند؟ با این پرسش‌ها در یک شب سرد و برفی در حومه‌ پاریس به دیدار ابوالحسن بنی‌صدر رفتیم.

تصویری که اصلاح‌طلبان و رهبران جنبش سبز در ایران از آقای خمینی نشان می‌دهند را تا چه حد به شخصیت آقای خمینی نزدیک می‌دانید؟

والله از دید من تصوری که ارائه می‌دهند ضد واقعیتی است که آقای خمینی بود. می‌گویند این تاکتیک است؛ استراتژی نیست و برای سپاه و نیروهای درون رژیم و این‌هاست و این که ما در خط امام هستیم و اصولگرایان از خط امام بیرون رفته‌اند. اما واقعیت این است که با جامعه باید راست و شفاف حرف زد. تاکتیک از استراتژی می‌آید، نمی‌توان تاکتیک را مستقل از استراتژی تصور کرد.

فکر می‌کنید این چه پیامد منفی‌ای می‌تواند برای جریان جنبش اعتراضی مردم ایران داشته باشد؟

همین را دارم می‌گویم. سوال درستی است. ببینید الان خود ولایت فقیه. آقای خمینی معتقد بود یا نبود؟ بود! و در جواب همین آقای خامنه‌ای گفت که ولایت فقیه، مطلقه است. بعد آقای منتظری گفت که این ولایت مطلقه از مصادیق شرک است. یعنی آقای خمینی را به لحاظ این اعتقاد مشرک می دانست. منتهی این را به صراحت نگفت. گفت: ولایت مطلقه‌‌ی فقیه از مصادیق شرک است.

بنابر این کسی که به ولایت مطلقه‌ی فقیه قائل باشد او مشرک است. خب آقای خمینی به ولایت مطلقه معتقد بود. خب چه جور می‌شود ولایت مطلقه‌ی فقیه را با ولایت جمهور مردم سازگار کرد؟ ناشدنی است. مردم هم می دانند که این تناقض است. به کار برنده‌ی تاکتیک دو سر طلا می شود. هم کسی که داخل رژیم است می گوید دروغ می گویی هم آن که بیرون رژیم است. تاکتیک برای این است که طرف موثر واقع شود اما وقتی مردم بداند که دروغ است اثر منفی می‌گذارد.

و پیامدش برای جنبش اعتراضی مردم ایران چه خواهد بود؟

همین می شود که امروز می بینید. گیجی می آورد.

آیا فکر می‌کنید ممکن است اصلاح‌طلبان یا کسانی که با عنوان اصلاح‌طلب یا رهبران جنبش سبز، امروز در ایران و چه خارج از ایران وقتی از شخصیت آقای خمینی صحبت می‌کنند منظورشان یک تقسیم‌بندی بین شخصیت آقای خمینیِ قبل از انقلاب و بعد از انقلاب باشد؟

بله. بعضی‌هایشان به صراحت می‌گویند که ما خمینی نوفل لوشاتو را می‌خواهیم.

می توانم بپرسم دقیقا چه کسانی؟

در دل همه شان. بعضی‌هایشان مثل آقای تاج زاده و برخی از ملی-مذهبی‌ها این را اظهار می‌کنند. جناب آقای دکتر یزدی و نهضت آزادی که می‌گوید برگردیم به قانون اساسیِ پیش‌نویس. همه‌شان دلشان می‌خواهد به خمینی پیش از انقلاب برگردند اما بعضی‌هایشان این جرات را به خودشان داده‌اند که این را اظهار هم بکنند.

شخص شما چطور؟ به عنوان نخستین رییس جمهور ایران آیا تفاوتی بین آقای خمینی پیش از انقلاب و بعد از انقلاب می‌بینید؟

تضاد اول را در این می‌بینم که این آقای خمینی در نوفل لوشاتو چنان بیان آزادیی را عرضه کرد که مطبوعات غرب به او عنوان «آیت الله لیبرتر» لقب دادند. نه لیبرال! لیبرتر! یعنی آزادی خواه کامل.

اما او رفت ایران و شد ولایت مطلقه‌ی فقیه. یعنی ضد آن. یا آن چه به آزادی‌ها مربوط می‌شود، نظیر این که: کمونیست هم می‌تواند فعالیت داشته باشد. عقاید آزاد است. زن در پوشش آزاد است. زن می‌تواند رییس جمهور باشد. ولایت با جمهورِ مردم است و… . خب حالا ببینید این مواضع با ولایت مطلقه‌ی فقیه چه قدر در تضاد است؟

شما این تضادها را از چه تاریخی متوجه شدید؟

از همان روز ورود به ایران که ایشان در بهشت زهرا سخنرانی کرد (البته من حضور نداشتم و بعدها شنیدم) او دیگر آن آدم نوفل لوشاتو نبود. «مردم حرکت می کنند» و «من دنبال مردم هستم» و «مردم نیازی به خمینی ندارد»، این حرف‌ها نبود. «می‌زنم» و «می‌بندم» و «این دولت را برکنار می کنم» و «دولت معین می کنم» و «من توی دهن این دولت می زنم» شده بود.

برمی گردیم به پیش از سخنرانی ایشان در بهشت زهرا و دورانی که در پاریس بودند. آیا در آن دوران شما صحبت‌های آقای خمینی را باور می‌کردید؟

باور داشتم. قطعا. اولا کمیسیونی بود که خبرنگاران سوال‌ها را اول می‌دادند به آقای دکتر یزدی و آقای دکتر یزدی سوال‌ها را می‌آورد به کمیسیون. آن کمیسیون جواب‌ها را تهیه می‌کرد و می‌داد به آقای خمینی. خبر‌نگاران می‎رفتند پیش آقای خمینی، آقای خمینی هم آن جواب‌ها را به خبرنگاران می‌داد و خب سوال‌ها را ما تهیه می‌کردیم و خب بیان آزادی بود. بی خود که نگفته‌اند «آیت‌الله لیبرتر». ما ایشان را یک برد بزرگ برای ایران می دانستیم که برای اولین بار از زبان یک مرجع تقلید دینی اسلام به مثابه بیان آزادی ارائه می‌شد. هنوز هم به نظر من یکی از مهم‌ترین دستاوردهای انقلاب ایران است. چون تا آن بیان دینی از بیان قدرت به بیان آزادی برنگردد مشکل ایران و هیچ جامعه‌ی مسلمانی حل نمی‌شود. خب ما باور داشتیم به حرف‌هایش. برای این که ما باور نمی‌کردیم یک مرجع تقلید دروغ بگوید. برای این که اگر باور نداشت که نمی‌گفت. می‌گفتیم این‌ها را خوانده، قبول کرده و گفته. او باید می‌دانست که دین یعنی تعهد. کی فکر می کرد دروغ می گوید؟ هیچ کس.

اما همسر شما در مورد ترجمه‌ی کتاب «ولایت فقیه» با شما تماس می‌گیرد و به شما می‌گوید من این کتاب را خوانده‌ام و آن را حاوی اندیشه‌های ارتجاعی دیدم. شما به ایشان اصرار می‌کنید که در ترجمه‌ی کتاب کمک کنند و این کتاب با کمک مترجم دیگری به زبان فرانسه منتشر می‌شود. علت اصرار شما برای انتشار این کتاب چه بود؟

اگر می‌خواستم افکار عمومی غرب بداند که ما با چه مشکلی روبه رو هستیم، چه کار باید می کردم؟ همان کار را باید می کردم. حالا اگر من می‌گفتم با چه نیتی این کار را کردم خب گردن من می‌رفت. درست است؟ نمی‌گذاشتند من راحت آب خوش از گلو فروببرم. خب غرب که می دانست ولایت مطلقه‌ی فقیه یعنی چه. کلیسای قرون وسطا را ندیده بود؟ دیده بود دیگر.

در واقع شما می‌خواستید با انتشار این کتاب اندیشه‌های ایشان در معرض نقد دیگران قرار بگیرد؟

بله قرار گرفت و بلافاصله هم نتیجه داد. بعد از انتشار کتاب تازه دوزاری غرب افتاد که او را آیت‌الله لیبرتر می‌دانست. و خب دیدند این تزش ولایت فقیه است. یعنی همان ولایت پاپ.

چون نظر ارسطو است دیگر. بعد رفته کلیسا. بعد ملا احمد نراقی آن را طرح کرده، البته نه به این معنا که ایشان طرح کرده و بعد هم آقای خمینی طرح کرده. پس نتیجه هم داد. من از خود انتقاد کردم چرا که به لحاظ اخلاقی درست نبود و اخلاقا به من نچسبید. برای این که اگر صریح و شفاف این کار را می‌کردم خب معلوم بود که من می‌خواهم دنیا بفهمد ما با چنین مشکلی داریم روبه‌رو می‌شویم. حواس دنیا جمع شود. البته خود آقای خمینی اصلا موافق نبود. حتی وقتی هم آوردند امضا کند گفت امضا نمی‌کنم. ما گفتیم باید امضا کنید تا بتوانند نشر بدهند. امضا نکرد و گفت آقای بنی‌صدر به جای من امضا کند.

فکر می کنید سهم شما در شکل گیری قدرت حاکم بر ایران و آن چه تا به امروز اتفاق افتاده سهم شما در شکل‌گیری این قدرت چه بوده؟

در شکل‌گیری آن سهمی نداشتم؛ اما در مبارزه با آن همه جور سهمی داشتم.

خودتان را هم مقصر نمی‌دانید؟

اصلا و ابدا. برای این که شکل‌گیری یعنی این که من بگویم آزادی نه! ولی استبداد آری! که چنین حرفی نزدم و عملی هم نکردم یا بگویم: استقلال نه! وابستگی آری! که این را هم نکردم. آن ستون پایه‌ها را هم که من نساختم و مخالف هم بودم. مخالف تشکیل سپاه بودم، مخالف کمیته‌ها بودم، مخالف دادستان انقلاب بودم همه‌ی این ها را هم اظهار کردم. بنابر این در آن چه که این وضعیت را ایجاد کرده نبودم. در قانون اساسی هم مخالف ولایت فقیه بودم و در مجلس هم گفتم. در خاطرات آقای منتظری هم هست. خود آقای خمینی هم یکی از سه دلیلی که مخالف بود من رییس جمهور شوم این بود که با ولایت فقیه مخالفم.

چه‌قدر آقای خمینیِ قبل از انقلاب و بعد از انقلاب از طریق چهره‌های اصلاح طلبی که از آن ها اسم بردیم نظیر آقای رفسنجانی آقای موسوی، آقای کروبی و همان روحانیونی که در آن دوره بودند، به سمت دیکتاتوری هُل داده شد؟

باید دید در آن زمان چه کسانی چه نقشی داشتند. آقای موسوی، آقای خاتمی و حتی آقای کروبی نقشی نداشتند که بتوانند ایشان را به سمت دیکتاتوری سوق بدهند. ولی آقای هاشمی رفسنجانی، آقای خامنه ای، آقای بهشتی نقش داشتند.

خب نقش آقای هاشمی رفسنجانی، خامنه ای و بهشتی را در سوق دادن آقای خمینی به سمت دیکتاتوریی که شخصیت او را پیش از سخنرانی بهشت زهرای ایشان متفاوت می‌کرد تاثیر گذار می‌دانید؟

قطعا. وقتی آقای بهشتی از دیکتاتوری صُلحا می‌نویسد و می‌گوید. وقتی آقای هاشمی‌رفسنجانی از دولت حزب واحد صحبت می‌کند. این‌ها تزهای دیکتاتوری است.

یعنی آقای خمینی یک ثبات شخصیتی نداشت که بتواند این موازنه را برقرار کند؟

در طول عمر سیاسی‌اش اهل ابتکار نبود. خودش می‌نویسد: «من موافق نخست وزیری بازرگان نبودم ولی به اصرار این و آن پذیرفتم»، «موافق رییس جمهوری بنی صدر نبودم ولی پذیرفتم.» پس واکنش بود این. در قضیه گروگان‌گیری آقای خوئینی‌ها می‌گوید به دانشجویان گفتیم شما این کار را بکنید امام خواهد پذیرفت. در واقع هم، چنین شد. رفتار او عموما عکس‌العمل بوده. هیچ وقت عمل نبوده. کدام ابتکاری را ایشان طرح کرده؟

پس در واقع شما این بخش از شخصیتِ دموکراتیکِ آقای خمینی که امروز اصلاح طلبان به آن متوسل می شوند را یک تاکتیک مبارزاتی می‌دانید که ایشان خودشان به آن متوسل می‌شد (برای پیروز شدن…
خود او بعدا می‌گفت این طور بوده. ما نمی‌دانستیم تاکتیک است. همان طور که توضیح دادم ما می‌گفتیم این مرجع است و وقتی گفت، یعنی پذیرفته؛ پس استراتژی است. بعدها در ایران گفت من چیزهایی که از راه مصلحت گفته‌ام اگر لازم بشود خلافش را می‌گویم.

یعنی در مورد حجاب خانم ها در مورد ورود روحانیون به حاکمیت…

همه‌ی این‌ها تاکتیک بوده.

و فقط به خاطر مصلحت اینها را می‌گفته؟

احسنت. این را بعد خود ایشان گفت. والا ما در نوفل لوشاتو فکر می‌کردیم او این‌ها را می‌گوید چون باور کرده است.

بدترین خصلتی که در آقای خمینی سراغ داشتید و دارید چه بود؟

همین این که «واکنش» بود نه «کنش» و در نتیجه بسته به این که آن جوی که نسبت به آن واکنش می‌شد، تغییر موضع می‌داد. در فرانسه جو، جوِ طرفداران دموکراسی و بیانِ آزادی بود و او شده بود «آیت الله لیبرتر». رفتیم ایران، آن جا جو شد جوِ «دیکتاتوری صُلحا» و او هم شد دیکتاتوری ولایت مطلقه‌ی فقیه. شما نگاه کنید در مورد همین ولایت فقیه آقای خمینی پنج بار نظرهای ضد و نقیض اظهار کرده. بنابر نوشته‌ی آقای منتظری در قم که بوده مخالف ولایت فقیه بوده. آقای منتظری می‌گوید من و مطهری رفتیم پهلویش طرح کردیم و گفت نخیر ما ولایت نداریم. رفتند نجف، «ولایت فقیه» را نوشتند که در آن جا می گوید ولایت فقیه یعنی اجرای قانون اسلام. آمد در نوفل لوشاتو و فرانسه، ولایت جمهورِ مردم را پذیرفت. «ولایت با جمهورِ مردم است» از زبان این آقا بیرون آمد. «میزان رای مردم است» را ایشان گفت. رسید به تهران که در پیش‌نویسِ قانون اساسی نوشته شده بود ولایت از آنِ مردم است. اما در مجلس خبرگان به تعبیر آقای منتظری به «نظارت فقیه» تبدیل شد. به تعبیر آقای منتظری. آن هم از قانون اساسی که گفت اگر به آن رأی بدهید به اسلام رأی داده‌اید. وقتی قضیه اعدام سلمان رشدی پیش آمد و آقای خامنه ای گفت: «اگر توبه کند؟» و جواب شنید: «معلوم می‌شود شما ولایت مطلقه‌ی فقیه را قبول ندارید.» این آقا هم جواب داد: «نخیر سمعا و طاعتا قبول دارم.»

هر پنج مورد هم واکنش است. آدمی که صاحب اندیشه باشد نمی تواند که این طور ضد و نقیض موضع بگیرد. این آدم گیر عمده‌اش این بود.

با این اوصاف و طبق گفته‌های شما اگر اصلاح طلبان و کسانی که با عنوان رهبران جنبش سبز امروز می‌خواهند به آرمان‌های آقای خمینی برگردند باید در انتظار چه چیزی باشیم؟ تکرار دهه‌ی شصت؟

در انتظار بن بست. برای این که آن جامعه به سمت دورانی که شاید یکی از سیاه ترین دوران تاریخ ایران است حرکت نمی‌کند. جنگ هشت ساله‌ای که یک نسل ایرانی را قربانی کرد. آقایان می‌گویند هزار میلیارد دلار هم از آن جنگ زیان شد. آن کشتارها در زندان‌ها؛ کار چنگیزخانِ مغول نیست که بگوییم کشتار کرده. یک مرجع تقلید است؛ دوخط می‌نویسد که: هر کس سر موضع خود هست، اعدام.

و کسانی چون میرحسین موسوی، کروبی، خاتمی و هاشمی رفسنجانی که امروز از بازگشت به دوران طلایی آقای خمینی صحبت می کنند این چشم انداز را نمی دانند و از آن بی خبرند؟

این جواب شما را یکی از این گزارش‌های ویکی لیکس خوب می‌دهد. می‌گوید: آقای هاشمی رفسنجانی به یکی از نزدیکان خود گفته که او به یک منبع اطلاعاتیِ آمریکایی گفته که آقای خامنه‌ای بیماری سرطان خون دارد و در آینده چند ماهی بیشتر زنده نیست و ایشان یعنی آقای هاشمی رفسنجانی در تدارکِ جانشینِ ایشان شدن است و قرار است رهبران جنبش، فروبخوابانند جنبش را که مزاحم رهبر شدن آقای هاشمی رفسنجانی نشوند.

یعنی شما رکود فعلی جنبش را هم مرتبط می بینید با…

خب من می بینم که آن جنبش عملا رکود کرده و آن تظاهرات و آن حرکت‌ها دیگر نیست. دعوت به جنبشی هم در کار نیست.

از طرفی این دفعه‌ی چهارم است که آقای خامنه‌ای به قم می‌رود. دو هدف روشن دارد. یکی زدن آقای هاشمی رفسنجانی و یکی هم زمینه‌سازی برای آقازاده. بی خودی که آقای مصباح خواب ندیده است. خواب دیده است که امام صادق به او گفته مبادا غیر از آیت‌الله مجتبی خامنه‌ای کس دیگری رهبر شود. خود خواب دیدن و نقل کردن یعنی این که مرگ آقای خامنه‌ای نزدیک است.

علت کودتای انتخاباتی سال 1388 هم همین بود. دعوا بر سر رهبری است. فرض کنید آقای موسوی رییس جمهور می‌شد و آقای خامنه‌ای هم می‌مرد. آن وقت سه نفر بر اساس قانون اساسی تا رهبر جدید معین بشود جانشین رهبر می‌شدند. این شورای سه نفره را رییس مجلس خبرگان، (که آقای هاشمی رفسنجانی است)، رییس جمهوری (که می‌شد آقای موسوی) و رییس قوه‌ی قضاییه تشکیل می‌دادند و قاعدتا در این شورا رییس قوه‌ی قضاییه هر که بود و هر موضعی که داشت اقلیت می‌شد و این دو (هاشمی رفسنجانی و میرحسین موسوی) مجلس خبرگان را هم می‌توانستند برانگیزانند تا به آقای هاشمی رفسنجانی رای بدهند که بشود رهبر.

اما حالا اگر ایشان از دنیا برود. دو نفر آن طرف است و یک نفر این طرف. اگر بگوییم که شیخ صادق لاریجانی (رییس قوه‌ی قضاییه) طرف آقای احمدی‌نژاد نیست و جدا از اوست طرف آقای هاشمی رفسنجانی هم نیست. بنابر این سه رأی مخالف وجود دارد. این‌ها نمی‌توانند مجلس خبرگان را تحت تأثیر بگذارند. احتمالا مافیاهای مالی-نظامی هستند که نقش پیدا می‌کنند. فشار آن هاست که رهبر آینده را تعیین خواهد کرد.

و در شخصیت آقای هاشمی رفسنجانی و با شناختی که شما از شخصیت ایشان دارید آیا ویژگی‌هایی وجود دارد که بشود مطالبات اعتراضی مردم ایران را از طریق ایشان دنبال کرد و به یک جامعه‌ی دموکراتیک رسید؟

والله اگر وضعیت امروز را کسی غیر از آقای هاشمی رفسنجانی تصدی کرده بود می‌شد جواب داد بله. اما رهبری آقای خامنه‌ای حاصل نامه‌ی جعلی است که آقای هاشمی رفسنجانی هم در آن شرکت داشته. من این جا آن نامه را دادم به دو کارشناس خط و تصدیق کردند که آن نوشته از آقای خمینی به آیت الله مشکینی، خط آقای خمینی نیست.

خط آقای هاشمی بوده؟

نه خط آقای هاشمی هم نیست. به خط پسر می‌ماند نه خط پدر. خط آقای احمد خمینی است.

می توانم خواهش کنم بیشتر توضیح بدهید؟

محتوای نامه این بود که آقای خمینی به رییس مجلس خبرگان نوشته است که رهبر لازم نیست مرجع باشد و غیر مرجع هم می تواند رهبر باشد. پس توانستند به آقای خامنه ای که مرجع نبود و گذشته از این که اصلا مجتهد هم نبود و نیست رأی بدهند که رهبر شود. و این هم خلاف قانون اساسی بود.

مجلس خبرگان، حق نداشت به آن نامه ترتیب اثر بدهد برای این که خلاف قانون اساسی بود. قانون اساسی می‌گفت رهبر باید مرجع باشد. اما با مشارکت آقای هاشمی رفسنجانی همان نامه‌ی تقلبی به یک مجوز تبدیل شد برای رهبری آقای خامنه‌ای. من دو نمونه از دست‌خط‌های آقای خمینی را به علاوه‌ی این نامه و دو نمونه از دست‌خط‌های آقای احمد خمینی را به دو کارشناس بین‌المللی خط شناسی دادم و یک وکیل دادگستری هم بر نتیجه‌ی کار آن‌ها ناظر بود تا از جهتِ حقوقی پاسخی که دریافت می‌کنیم کاملا در دادگاه قابل دفاع باشد. چون ممکن بود شکایت کند و بگوید دروغ می‌گوید. آن‌ها نظر دادند که این خط از آقای خمینی نیست. روزنامه‌ی لوموند نتیجه این کارشناسی را انتشار داد. سفارت ایران در فرانسه به لوموند اعتراض کرد که چرا شما این را منتشر کردید؟ جواب شنید که این را دو کارشناس بین المللی خط می‌گویند، شما اگر اعتراض دارید می‌توانید بروید دادگاه. آن‌ها هرگز نرفتند دادگاه. برای این که واقعیت داشت.

آقای دکتر بنی‌صدر، شناخت شما به آقای خمینی فقط به شناخت خودتان محدود نمی‌شود، پدر شما هم گویا با ایشان آشنایی داشتند شما از شناخت پدرتان از آقای خمینی اطلاعی دارید؟

بله.

شخصیت آقای آیت‌الله خمینی را چه طور برای شما تعریف می کرد؟

کاش به حرفش گوش می‌کردید. ایشان برای معالجه‌ی چشمش آمده بود به فرانسه.

آقای؟

پدرم. در حضور من، آقای حبیبی و آقای قطب‌زاده‌یِ مرحوم از او پرسیدیم که نظر شما نسبت به آقای خمینی چیست؟ گفت به لحاظ غیرت ایشان با غیرت است و به این جهت ما برای این که این پسره (منظورش از پسره شاه بود) زیادی از جایش درنرود و یک کسی باشد که جلویش بایستد همه گفتیم خمینی به عنوان مرجع خوب است، ولی حواستان را جمع کنید این «یک‌جو مست» است. اگر قدرت دستش بیفتد خدا را بنده نیست. متاسفانه ما به این قسمت اخیر حرف ایشان توجه نکردیم.

و بهترین خصلتی که در ایشان سراغ داشتید چه بود؟

انطباق‌پذیری بسیار شگفت او. فرض کنید حالا او به فرانسه آمده. این آدمی که در نجف به او می‌گفتید با یک خبرنگار مصاحبه کن زیر بار نمی‌رفت. خب در این جا صبح تا شب مصاحبه می‌کرد. خب این با آن طرز فکری که بعدها از خودش نشان می‌داد خب اگر یک مورد خطا می‌کرد کلکش کنده بود. اگر یکی از این عبارت‌های «ولایت فقیه» و مشابه آن بر زبانش می‌آمد، داد همه در می‌آمد که این می‌خواهد برگردد به دوران انکیزیسیون و تفتیش عقاید و دمار از روزگارش در می‌آوردند. یک بار سردبیر روزنامه‌ی لوموند آمد به دیدار ایشان. در اتاق آقای خمینی، دکتر یزدی، قطب‌زاده، احمد خمینی بوده و آقای اشراقی و من نشسته بودیم. سردبیر لوموند از آقای خمینی سوال می‍‎پرسید. آقای قطب‌زاده سوال‎ها را ترجمه می‌کرد. آقای خمینی به من نگاه می‌کرد. من به فارسی به او یک چیزهایی می‌گفتم. او هم به آقای قطب‌زاده جواب می‌داد و قطب‌زاده آن جواب را به فرانسه برای سردبیر لوموند ترجمه‌ می‌کرد. بعدها آقای اریک رولو در تهران به من گفت که وقتی سردبیر لوموند به هیات تحریریه برمی‌گردد، می‌گوید: «رفتم یک طبل میان تهی دیدم.» و قرار می شود که این را بکند سرمقاله: طبل میان تهی.

از داخل لوموند به آقای قطب‌زاده می‌گویند که سردبیر قرار است فردا چنین سرمقاله‌ای بنویسد. قطب‌زاده می دود و می‌رود به لوموند و آنقدر می‌نشیند آن‌جا و با آن‌ها چانه می‌زند تا این او را از نوشتن این سرمقاله منصرف می کند.

می خواهم بگویم مطبوعات این جوری بودند. نمی‌آمدند از ایشان ستایش کنند. دنبال این بودند که از آقای خمینی گزک گیر بیاورند و در شیپورشان بدمند و این‌ها در داخل کشور بازتاب پیدا کند و آن روحیه از بین برود و زمینه برای دکتر بختیار فراهم شود.

خب این انطباق‌پذیری شگرفی داشت که توانست خود را کاملا در اختیار آن هیاتی بگذارد که جواب‌ها را تهیه می‌کرد. این در عین حال هم حسنش بود هم عیبش. بسته به این که کجا با چی انطباق پیدا کند. اگر دائم با آزادی در انطباق می‌ماند بسیار حسن بزرگی بود؛ اما همیشه این طور نشد.


 
 

Things you can do from here: