Wednesday, January 5, 2011

باور نمی‌کردیم خمینی دروغ بگوید

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via TehranReview by Ali on 1/4/11

Click here to view the embedded video.


این‌ها جملاتی است که ابوالحسن بنی‌صدر در مورد آیت‌الله خمینی می‌گوید:«باور نمی‌کردیم یک مرجع تقلید دروغ بگوید…»، «در مورد همین ولایت فقیه آقای خمینی پنج بار نظرهای ضد و نقیض اظهار کرده…»، «شما نمی‌توانید یک مورد پیدا کنید که ابتکار خودش باشد. همین تزِ ولایت فقیه هم جواب یک سوال بود که در درس‌های نجف از او پرسیدند وگرنه خودش ابتکار نکرده بود….»

ابوالحسن بنی‌صدر، نخستین رییس جمهور تاریخ ایران، میهمان دومین شماره از گفت‌وگوی مجله‌ی تصویریِ «دیدگاه»، است. محور نخست گفت‌و‌گوی ما بررسی تفکر و مواضع سیاسی آیت‌الله خمینی در دوره‌های مختلف از زبان بنی‌صدر است. بسیاری از اصلاح‌طلبان و رهبران جنبش سبز، دولت محمود احمدی‌نژاد و قدرت کنونی حاکم بر ایران را دور از آرمان‌ها و هدف‌های آیت‌الله خمینی می‌دانند. آن‌ها معتقدند راه برون‌رفت از بحران کنونی ایران، بازگشت به آرمان‌های بنیان‌گذار جمهوری اسلامی است. شعار اصلی اصلاح‌طلبان در پافشاری بر بازگشت به آرمان‌های آیت‌الله خمینی استراتژی است یا تاکتیک؟ آیا آیت الله خمینی واقعا به ولایت مطلقه‌ی فقیه اعتقاد داشت؟ بنی‌صدر سیر آرمان‌خواهی آیت‌الله خمینی را چگونه تفسیر می‌کند؟ با این پرسش‌ها در یک شب سرد و برفی در حومه‌ پاریس به دیدار ابوالحسن بنی‌صدر رفتیم.

تصویری که اصلاح‌طلبان و رهبران جنبش سبز در ایران از آقای خمینی نشان می‌دهند را تا چه حد به شخصیت آقای خمینی نزدیک می‌دانید؟

والله از دید من تصوری که ارائه می‌دهند ضد واقعیتی است که آقای خمینی بود. می‌گویند این تاکتیک است؛ استراتژی نیست و برای سپاه و نیروهای درون رژیم و این‌هاست و این که ما در خط امام هستیم و اصولگرایان از خط امام بیرون رفته‌اند. اما واقعیت این است که با جامعه باید راست و شفاف حرف زد. تاکتیک از استراتژی می‌آید، نمی‌توان تاکتیک را مستقل از استراتژی تصور کرد.

فکر می‌کنید این چه پیامد منفی‌ای می‌تواند برای جریان جنبش اعتراضی مردم ایران داشته باشد؟

همین را دارم می‌گویم. سوال درستی است. ببینید الان خود ولایت فقیه. آقای خمینی معتقد بود یا نبود؟ بود! و در جواب همین آقای خامنه‌ای گفت که ولایت فقیه، مطلقه است. بعد آقای منتظری گفت که این ولایت مطلقه از مصادیق شرک است. یعنی آقای خمینی را به لحاظ این اعتقاد مشرک می دانست. منتهی این را به صراحت نگفت. گفت: ولایت مطلقه‌‌ی فقیه از مصادیق شرک است.

بنابر این کسی که به ولایت مطلقه‌ی فقیه قائل باشد او مشرک است. خب آقای خمینی به ولایت مطلقه معتقد بود. خب چه جور می‌شود ولایت مطلقه‌ی فقیه را با ولایت جمهور مردم سازگار کرد؟ ناشدنی است. مردم هم می دانند که این تناقض است. به کار برنده‌ی تاکتیک دو سر طلا می شود. هم کسی که داخل رژیم است می گوید دروغ می گویی هم آن که بیرون رژیم است. تاکتیک برای این است که طرف موثر واقع شود اما وقتی مردم بداند که دروغ است اثر منفی می‌گذارد.

و پیامدش برای جنبش اعتراضی مردم ایران چه خواهد بود؟

همین می شود که امروز می بینید. گیجی می آورد.

آیا فکر می‌کنید ممکن است اصلاح‌طلبان یا کسانی که با عنوان اصلاح‌طلب یا رهبران جنبش سبز، امروز در ایران و چه خارج از ایران وقتی از شخصیت آقای خمینی صحبت می‌کنند منظورشان یک تقسیم‌بندی بین شخصیت آقای خمینیِ قبل از انقلاب و بعد از انقلاب باشد؟

بله. بعضی‌هایشان به صراحت می‌گویند که ما خمینی نوفل لوشاتو را می‌خواهیم.

می توانم بپرسم دقیقا چه کسانی؟

در دل همه شان. بعضی‌هایشان مثل آقای تاج زاده و برخی از ملی-مذهبی‌ها این را اظهار می‌کنند. جناب آقای دکتر یزدی و نهضت آزادی که می‌گوید برگردیم به قانون اساسیِ پیش‌نویس. همه‌شان دلشان می‌خواهد به خمینی پیش از انقلاب برگردند اما بعضی‌هایشان این جرات را به خودشان داده‌اند که این را اظهار هم بکنند.

شخص شما چطور؟ به عنوان نخستین رییس جمهور ایران آیا تفاوتی بین آقای خمینی پیش از انقلاب و بعد از انقلاب می‌بینید؟

تضاد اول را در این می‌بینم که این آقای خمینی در نوفل لوشاتو چنان بیان آزادیی را عرضه کرد که مطبوعات غرب به او عنوان «آیت الله لیبرتر» لقب دادند. نه لیبرال! لیبرتر! یعنی آزادی خواه کامل.

اما او رفت ایران و شد ولایت مطلقه‌ی فقیه. یعنی ضد آن. یا آن چه به آزادی‌ها مربوط می‌شود، نظیر این که: کمونیست هم می‌تواند فعالیت داشته باشد. عقاید آزاد است. زن در پوشش آزاد است. زن می‌تواند رییس جمهور باشد. ولایت با جمهورِ مردم است و… . خب حالا ببینید این مواضع با ولایت مطلقه‌ی فقیه چه قدر در تضاد است؟

شما این تضادها را از چه تاریخی متوجه شدید؟

از همان روز ورود به ایران که ایشان در بهشت زهرا سخنرانی کرد (البته من حضور نداشتم و بعدها شنیدم) او دیگر آن آدم نوفل لوشاتو نبود. «مردم حرکت می کنند» و «من دنبال مردم هستم» و «مردم نیازی به خمینی ندارد»، این حرف‌ها نبود. «می‌زنم» و «می‌بندم» و «این دولت را برکنار می کنم» و «دولت معین می کنم» و «من توی دهن این دولت می زنم» شده بود.

برمی گردیم به پیش از سخنرانی ایشان در بهشت زهرا و دورانی که در پاریس بودند. آیا در آن دوران شما صحبت‌های آقای خمینی را باور می‌کردید؟

باور داشتم. قطعا. اولا کمیسیونی بود که خبرنگاران سوال‌ها را اول می‌دادند به آقای دکتر یزدی و آقای دکتر یزدی سوال‌ها را می‌آورد به کمیسیون. آن کمیسیون جواب‌ها را تهیه می‌کرد و می‌داد به آقای خمینی. خبر‌نگاران می‎رفتند پیش آقای خمینی، آقای خمینی هم آن جواب‌ها را به خبرنگاران می‌داد و خب سوال‌ها را ما تهیه می‌کردیم و خب بیان آزادی بود. بی خود که نگفته‌اند «آیت‌الله لیبرتر». ما ایشان را یک برد بزرگ برای ایران می دانستیم که برای اولین بار از زبان یک مرجع تقلید دینی اسلام به مثابه بیان آزادی ارائه می‌شد. هنوز هم به نظر من یکی از مهم‌ترین دستاوردهای انقلاب ایران است. چون تا آن بیان دینی از بیان قدرت به بیان آزادی برنگردد مشکل ایران و هیچ جامعه‌ی مسلمانی حل نمی‌شود. خب ما باور داشتیم به حرف‌هایش. برای این که ما باور نمی‌کردیم یک مرجع تقلید دروغ بگوید. برای این که اگر باور نداشت که نمی‌گفت. می‌گفتیم این‌ها را خوانده، قبول کرده و گفته. او باید می‌دانست که دین یعنی تعهد. کی فکر می کرد دروغ می گوید؟ هیچ کس.

اما همسر شما در مورد ترجمه‌ی کتاب «ولایت فقیه» با شما تماس می‌گیرد و به شما می‌گوید من این کتاب را خوانده‌ام و آن را حاوی اندیشه‌های ارتجاعی دیدم. شما به ایشان اصرار می‌کنید که در ترجمه‌ی کتاب کمک کنند و این کتاب با کمک مترجم دیگری به زبان فرانسه منتشر می‌شود. علت اصرار شما برای انتشار این کتاب چه بود؟

اگر می‌خواستم افکار عمومی غرب بداند که ما با چه مشکلی روبه رو هستیم، چه کار باید می کردم؟ همان کار را باید می کردم. حالا اگر من می‌گفتم با چه نیتی این کار را کردم خب گردن من می‌رفت. درست است؟ نمی‌گذاشتند من راحت آب خوش از گلو فروببرم. خب غرب که می دانست ولایت مطلقه‌ی فقیه یعنی چه. کلیسای قرون وسطا را ندیده بود؟ دیده بود دیگر.

در واقع شما می‌خواستید با انتشار این کتاب اندیشه‌های ایشان در معرض نقد دیگران قرار بگیرد؟

بله قرار گرفت و بلافاصله هم نتیجه داد. بعد از انتشار کتاب تازه دوزاری غرب افتاد که او را آیت‌الله لیبرتر می‌دانست. و خب دیدند این تزش ولایت فقیه است. یعنی همان ولایت پاپ.

چون نظر ارسطو است دیگر. بعد رفته کلیسا. بعد ملا احمد نراقی آن را طرح کرده، البته نه به این معنا که ایشان طرح کرده و بعد هم آقای خمینی طرح کرده. پس نتیجه هم داد. من از خود انتقاد کردم چرا که به لحاظ اخلاقی درست نبود و اخلاقا به من نچسبید. برای این که اگر صریح و شفاف این کار را می‌کردم خب معلوم بود که من می‌خواهم دنیا بفهمد ما با چنین مشکلی داریم روبه‌رو می‌شویم. حواس دنیا جمع شود. البته خود آقای خمینی اصلا موافق نبود. حتی وقتی هم آوردند امضا کند گفت امضا نمی‌کنم. ما گفتیم باید امضا کنید تا بتوانند نشر بدهند. امضا نکرد و گفت آقای بنی‌صدر به جای من امضا کند.

فکر می کنید سهم شما در شکل گیری قدرت حاکم بر ایران و آن چه تا به امروز اتفاق افتاده سهم شما در شکل‌گیری این قدرت چه بوده؟

در شکل‌گیری آن سهمی نداشتم؛ اما در مبارزه با آن همه جور سهمی داشتم.

خودتان را هم مقصر نمی‌دانید؟

اصلا و ابدا. برای این که شکل‌گیری یعنی این که من بگویم آزادی نه! ولی استبداد آری! که چنین حرفی نزدم و عملی هم نکردم یا بگویم: استقلال نه! وابستگی آری! که این را هم نکردم. آن ستون پایه‌ها را هم که من نساختم و مخالف هم بودم. مخالف تشکیل سپاه بودم، مخالف کمیته‌ها بودم، مخالف دادستان انقلاب بودم همه‌ی این ها را هم اظهار کردم. بنابر این در آن چه که این وضعیت را ایجاد کرده نبودم. در قانون اساسی هم مخالف ولایت فقیه بودم و در مجلس هم گفتم. در خاطرات آقای منتظری هم هست. خود آقای خمینی هم یکی از سه دلیلی که مخالف بود من رییس جمهور شوم این بود که با ولایت فقیه مخالفم.

چه‌قدر آقای خمینیِ قبل از انقلاب و بعد از انقلاب از طریق چهره‌های اصلاح طلبی که از آن ها اسم بردیم نظیر آقای رفسنجانی آقای موسوی، آقای کروبی و همان روحانیونی که در آن دوره بودند، به سمت دیکتاتوری هُل داده شد؟

باید دید در آن زمان چه کسانی چه نقشی داشتند. آقای موسوی، آقای خاتمی و حتی آقای کروبی نقشی نداشتند که بتوانند ایشان را به سمت دیکتاتوری سوق بدهند. ولی آقای هاشمی رفسنجانی، آقای خامنه ای، آقای بهشتی نقش داشتند.

خب نقش آقای هاشمی رفسنجانی، خامنه ای و بهشتی را در سوق دادن آقای خمینی به سمت دیکتاتوریی که شخصیت او را پیش از سخنرانی بهشت زهرای ایشان متفاوت می‌کرد تاثیر گذار می‌دانید؟

قطعا. وقتی آقای بهشتی از دیکتاتوری صُلحا می‌نویسد و می‌گوید. وقتی آقای هاشمی‌رفسنجانی از دولت حزب واحد صحبت می‌کند. این‌ها تزهای دیکتاتوری است.

یعنی آقای خمینی یک ثبات شخصیتی نداشت که بتواند این موازنه را برقرار کند؟

در طول عمر سیاسی‌اش اهل ابتکار نبود. خودش می‌نویسد: «من موافق نخست وزیری بازرگان نبودم ولی به اصرار این و آن پذیرفتم»، «موافق رییس جمهوری بنی صدر نبودم ولی پذیرفتم.» پس واکنش بود این. در قضیه گروگان‌گیری آقای خوئینی‌ها می‌گوید به دانشجویان گفتیم شما این کار را بکنید امام خواهد پذیرفت. در واقع هم، چنین شد. رفتار او عموما عکس‌العمل بوده. هیچ وقت عمل نبوده. کدام ابتکاری را ایشان طرح کرده؟

پس در واقع شما این بخش از شخصیتِ دموکراتیکِ آقای خمینی که امروز اصلاح طلبان به آن متوسل می شوند را یک تاکتیک مبارزاتی می‌دانید که ایشان خودشان به آن متوسل می‌شد (برای پیروز شدن…
خود او بعدا می‌گفت این طور بوده. ما نمی‌دانستیم تاکتیک است. همان طور که توضیح دادم ما می‌گفتیم این مرجع است و وقتی گفت، یعنی پذیرفته؛ پس استراتژی است. بعدها در ایران گفت من چیزهایی که از راه مصلحت گفته‌ام اگر لازم بشود خلافش را می‌گویم.

یعنی در مورد حجاب خانم ها در مورد ورود روحانیون به حاکمیت…

همه‌ی این‌ها تاکتیک بوده.

و فقط به خاطر مصلحت اینها را می‌گفته؟

احسنت. این را بعد خود ایشان گفت. والا ما در نوفل لوشاتو فکر می‌کردیم او این‌ها را می‌گوید چون باور کرده است.

بدترین خصلتی که در آقای خمینی سراغ داشتید و دارید چه بود؟

همین این که «واکنش» بود نه «کنش» و در نتیجه بسته به این که آن جوی که نسبت به آن واکنش می‌شد، تغییر موضع می‌داد. در فرانسه جو، جوِ طرفداران دموکراسی و بیانِ آزادی بود و او شده بود «آیت الله لیبرتر». رفتیم ایران، آن جا جو شد جوِ «دیکتاتوری صُلحا» و او هم شد دیکتاتوری ولایت مطلقه‌ی فقیه. شما نگاه کنید در مورد همین ولایت فقیه آقای خمینی پنج بار نظرهای ضد و نقیض اظهار کرده. بنابر نوشته‌ی آقای منتظری در قم که بوده مخالف ولایت فقیه بوده. آقای منتظری می‌گوید من و مطهری رفتیم پهلویش طرح کردیم و گفت نخیر ما ولایت نداریم. رفتند نجف، «ولایت فقیه» را نوشتند که در آن جا می گوید ولایت فقیه یعنی اجرای قانون اسلام. آمد در نوفل لوشاتو و فرانسه، ولایت جمهورِ مردم را پذیرفت. «ولایت با جمهورِ مردم است» از زبان این آقا بیرون آمد. «میزان رای مردم است» را ایشان گفت. رسید به تهران که در پیش‌نویسِ قانون اساسی نوشته شده بود ولایت از آنِ مردم است. اما در مجلس خبرگان به تعبیر آقای منتظری به «نظارت فقیه» تبدیل شد. به تعبیر آقای منتظری. آن هم از قانون اساسی که گفت اگر به آن رأی بدهید به اسلام رأی داده‌اید. وقتی قضیه اعدام سلمان رشدی پیش آمد و آقای خامنه ای گفت: «اگر توبه کند؟» و جواب شنید: «معلوم می‌شود شما ولایت مطلقه‌ی فقیه را قبول ندارید.» این آقا هم جواب داد: «نخیر سمعا و طاعتا قبول دارم.»

هر پنج مورد هم واکنش است. آدمی که صاحب اندیشه باشد نمی تواند که این طور ضد و نقیض موضع بگیرد. این آدم گیر عمده‌اش این بود.

با این اوصاف و طبق گفته‌های شما اگر اصلاح طلبان و کسانی که با عنوان رهبران جنبش سبز امروز می‌خواهند به آرمان‌های آقای خمینی برگردند باید در انتظار چه چیزی باشیم؟ تکرار دهه‌ی شصت؟

در انتظار بن بست. برای این که آن جامعه به سمت دورانی که شاید یکی از سیاه ترین دوران تاریخ ایران است حرکت نمی‌کند. جنگ هشت ساله‌ای که یک نسل ایرانی را قربانی کرد. آقایان می‌گویند هزار میلیارد دلار هم از آن جنگ زیان شد. آن کشتارها در زندان‌ها؛ کار چنگیزخانِ مغول نیست که بگوییم کشتار کرده. یک مرجع تقلید است؛ دوخط می‌نویسد که: هر کس سر موضع خود هست، اعدام.

و کسانی چون میرحسین موسوی، کروبی، خاتمی و هاشمی رفسنجانی که امروز از بازگشت به دوران طلایی آقای خمینی صحبت می کنند این چشم انداز را نمی دانند و از آن بی خبرند؟

این جواب شما را یکی از این گزارش‌های ویکی لیکس خوب می‌دهد. می‌گوید: آقای هاشمی رفسنجانی به یکی از نزدیکان خود گفته که او به یک منبع اطلاعاتیِ آمریکایی گفته که آقای خامنه‌ای بیماری سرطان خون دارد و در آینده چند ماهی بیشتر زنده نیست و ایشان یعنی آقای هاشمی رفسنجانی در تدارکِ جانشینِ ایشان شدن است و قرار است رهبران جنبش، فروبخوابانند جنبش را که مزاحم رهبر شدن آقای هاشمی رفسنجانی نشوند.

یعنی شما رکود فعلی جنبش را هم مرتبط می بینید با…

خب من می بینم که آن جنبش عملا رکود کرده و آن تظاهرات و آن حرکت‌ها دیگر نیست. دعوت به جنبشی هم در کار نیست.

از طرفی این دفعه‌ی چهارم است که آقای خامنه‌ای به قم می‌رود. دو هدف روشن دارد. یکی زدن آقای هاشمی رفسنجانی و یکی هم زمینه‌سازی برای آقازاده. بی خودی که آقای مصباح خواب ندیده است. خواب دیده است که امام صادق به او گفته مبادا غیر از آیت‌الله مجتبی خامنه‌ای کس دیگری رهبر شود. خود خواب دیدن و نقل کردن یعنی این که مرگ آقای خامنه‌ای نزدیک است.

علت کودتای انتخاباتی سال 1388 هم همین بود. دعوا بر سر رهبری است. فرض کنید آقای موسوی رییس جمهور می‌شد و آقای خامنه‌ای هم می‌مرد. آن وقت سه نفر بر اساس قانون اساسی تا رهبر جدید معین بشود جانشین رهبر می‌شدند. این شورای سه نفره را رییس مجلس خبرگان، (که آقای هاشمی رفسنجانی است)، رییس جمهوری (که می‌شد آقای موسوی) و رییس قوه‌ی قضاییه تشکیل می‌دادند و قاعدتا در این شورا رییس قوه‌ی قضاییه هر که بود و هر موضعی که داشت اقلیت می‌شد و این دو (هاشمی رفسنجانی و میرحسین موسوی) مجلس خبرگان را هم می‌توانستند برانگیزانند تا به آقای هاشمی رفسنجانی رای بدهند که بشود رهبر.

اما حالا اگر ایشان از دنیا برود. دو نفر آن طرف است و یک نفر این طرف. اگر بگوییم که شیخ صادق لاریجانی (رییس قوه‌ی قضاییه) طرف آقای احمدی‌نژاد نیست و جدا از اوست طرف آقای هاشمی رفسنجانی هم نیست. بنابر این سه رأی مخالف وجود دارد. این‌ها نمی‌توانند مجلس خبرگان را تحت تأثیر بگذارند. احتمالا مافیاهای مالی-نظامی هستند که نقش پیدا می‌کنند. فشار آن هاست که رهبر آینده را تعیین خواهد کرد.

و در شخصیت آقای هاشمی رفسنجانی و با شناختی که شما از شخصیت ایشان دارید آیا ویژگی‌هایی وجود دارد که بشود مطالبات اعتراضی مردم ایران را از طریق ایشان دنبال کرد و به یک جامعه‌ی دموکراتیک رسید؟

والله اگر وضعیت امروز را کسی غیر از آقای هاشمی رفسنجانی تصدی کرده بود می‌شد جواب داد بله. اما رهبری آقای خامنه‌ای حاصل نامه‌ی جعلی است که آقای هاشمی رفسنجانی هم در آن شرکت داشته. من این جا آن نامه را دادم به دو کارشناس خط و تصدیق کردند که آن نوشته از آقای خمینی به آیت الله مشکینی، خط آقای خمینی نیست.

خط آقای هاشمی بوده؟

نه خط آقای هاشمی هم نیست. به خط پسر می‌ماند نه خط پدر. خط آقای احمد خمینی است.

می توانم خواهش کنم بیشتر توضیح بدهید؟

محتوای نامه این بود که آقای خمینی به رییس مجلس خبرگان نوشته است که رهبر لازم نیست مرجع باشد و غیر مرجع هم می تواند رهبر باشد. پس توانستند به آقای خامنه ای که مرجع نبود و گذشته از این که اصلا مجتهد هم نبود و نیست رأی بدهند که رهبر شود. و این هم خلاف قانون اساسی بود.

مجلس خبرگان، حق نداشت به آن نامه ترتیب اثر بدهد برای این که خلاف قانون اساسی بود. قانون اساسی می‌گفت رهبر باید مرجع باشد. اما با مشارکت آقای هاشمی رفسنجانی همان نامه‌ی تقلبی به یک مجوز تبدیل شد برای رهبری آقای خامنه‌ای. من دو نمونه از دست‌خط‌های آقای خمینی را به علاوه‌ی این نامه و دو نمونه از دست‌خط‌های آقای احمد خمینی را به دو کارشناس بین‌المللی خط شناسی دادم و یک وکیل دادگستری هم بر نتیجه‌ی کار آن‌ها ناظر بود تا از جهتِ حقوقی پاسخی که دریافت می‌کنیم کاملا در دادگاه قابل دفاع باشد. چون ممکن بود شکایت کند و بگوید دروغ می‌گوید. آن‌ها نظر دادند که این خط از آقای خمینی نیست. روزنامه‌ی لوموند نتیجه این کارشناسی را انتشار داد. سفارت ایران در فرانسه به لوموند اعتراض کرد که چرا شما این را منتشر کردید؟ جواب شنید که این را دو کارشناس بین المللی خط می‌گویند، شما اگر اعتراض دارید می‌توانید بروید دادگاه. آن‌ها هرگز نرفتند دادگاه. برای این که واقعیت داشت.

آقای دکتر بنی‌صدر، شناخت شما به آقای خمینی فقط به شناخت خودتان محدود نمی‌شود، پدر شما هم گویا با ایشان آشنایی داشتند شما از شناخت پدرتان از آقای خمینی اطلاعی دارید؟

بله.

شخصیت آقای آیت‌الله خمینی را چه طور برای شما تعریف می کرد؟

کاش به حرفش گوش می‌کردید. ایشان برای معالجه‌ی چشمش آمده بود به فرانسه.

آقای؟

پدرم. در حضور من، آقای حبیبی و آقای قطب‌زاده‌یِ مرحوم از او پرسیدیم که نظر شما نسبت به آقای خمینی چیست؟ گفت به لحاظ غیرت ایشان با غیرت است و به این جهت ما برای این که این پسره (منظورش از پسره شاه بود) زیادی از جایش درنرود و یک کسی باشد که جلویش بایستد همه گفتیم خمینی به عنوان مرجع خوب است، ولی حواستان را جمع کنید این «یک‌جو مست» است. اگر قدرت دستش بیفتد خدا را بنده نیست. متاسفانه ما به این قسمت اخیر حرف ایشان توجه نکردیم.

و بهترین خصلتی که در ایشان سراغ داشتید چه بود؟

انطباق‌پذیری بسیار شگفت او. فرض کنید حالا او به فرانسه آمده. این آدمی که در نجف به او می‌گفتید با یک خبرنگار مصاحبه کن زیر بار نمی‌رفت. خب در این جا صبح تا شب مصاحبه می‌کرد. خب این با آن طرز فکری که بعدها از خودش نشان می‌داد خب اگر یک مورد خطا می‌کرد کلکش کنده بود. اگر یکی از این عبارت‌های «ولایت فقیه» و مشابه آن بر زبانش می‌آمد، داد همه در می‌آمد که این می‌خواهد برگردد به دوران انکیزیسیون و تفتیش عقاید و دمار از روزگارش در می‌آوردند. یک بار سردبیر روزنامه‌ی لوموند آمد به دیدار ایشان. در اتاق آقای خمینی، دکتر یزدی، قطب‌زاده، احمد خمینی بوده و آقای اشراقی و من نشسته بودیم. سردبیر لوموند از آقای خمینی سوال می‍‎پرسید. آقای قطب‌زاده سوال‎ها را ترجمه می‌کرد. آقای خمینی به من نگاه می‌کرد. من به فارسی به او یک چیزهایی می‌گفتم. او هم به آقای قطب‌زاده جواب می‌داد و قطب‌زاده آن جواب را به فرانسه برای سردبیر لوموند ترجمه‌ می‌کرد. بعدها آقای اریک رولو در تهران به من گفت که وقتی سردبیر لوموند به هیات تحریریه برمی‌گردد، می‌گوید: «رفتم یک طبل میان تهی دیدم.» و قرار می شود که این را بکند سرمقاله: طبل میان تهی.

از داخل لوموند به آقای قطب‌زاده می‌گویند که سردبیر قرار است فردا چنین سرمقاله‌ای بنویسد. قطب‌زاده می دود و می‌رود به لوموند و آنقدر می‌نشیند آن‌جا و با آن‌ها چانه می‌زند تا این او را از نوشتن این سرمقاله منصرف می کند.

می خواهم بگویم مطبوعات این جوری بودند. نمی‌آمدند از ایشان ستایش کنند. دنبال این بودند که از آقای خمینی گزک گیر بیاورند و در شیپورشان بدمند و این‌ها در داخل کشور بازتاب پیدا کند و آن روحیه از بین برود و زمینه برای دکتر بختیار فراهم شود.

خب این انطباق‌پذیری شگرفی داشت که توانست خود را کاملا در اختیار آن هیاتی بگذارد که جواب‌ها را تهیه می‌کرد. این در عین حال هم حسنش بود هم عیبش. بسته به این که کجا با چی انطباق پیدا کند. اگر دائم با آزادی در انطباق می‌ماند بسیار حسن بزرگی بود؛ اما همیشه این طور نشد.


 
 

Things you can do from here:

 
 

No comments:

Post a Comment